بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > دادخواهی > دادخواهي تلاشي ست برای امروز

دادخواهي تلاشي ست برای امروز

رضا معینی

شنبه 20 سپتامبر 2008

رای مراجع قضایی به معنای پذيرش وقوع حادثه ای است که در تاريخ رسمي تا آن زمان انکار شده است. از آن پس برای نوشتن تاریخ حافظه‌های پاره پاره با هم جمع می شوند. این برقراری عدالت است. زمان و مکان در یک نقطه به هم می‌رسند پذیرش تاریخی امری که تاکنون انکار شده است. در عمل این به معنای بازنویسی تاریخ است. دادخواهي و عدالت، به این معنا خواستي ملي و همگاني است. حقيقت پس از مرحله حقوقي، در خدمت عدالت است.

با سلام و سپاس از حضار محترم

در آغاز به رسم سپاس
از دوستان جوانم که این مراسم را برگزار کرده‌اند، می‌گویم
خبر دیروز را شنیدید که ماموران امنیتی مانع تجمع خانواده‌ها در خاوران شدند، اما آنها نمی‌دانند که نسل جدیدی از
دادخواهان به میدان آمده است
تا زمانی که در ایران شکوفه و میهن و خورشید هست
دادخواهی هم خواهد بود.

با روشن شدن ابعاد بیشتری از کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ١٣٦٧ از سوی خانواده‌های قربانیان، شاهدان و جان‌بدربردگان خوشبختانه این تلخ رویداد تاریخ معاصر کشورمان هر روز بیشتر رسانه‌ای می‌شود. برای همه‌ی تلاشگران حقوق بشر و به ویژه وابستگان قربانیان این امری خوشایند و در عین حال پُر مسئولیت است. در باره جنایات سیاسی، اثرات و عواقب آن بر جامعه تنها نمی‌توان اظهارنظر رسانه‌ای و به رسانه‌ای شدن "واقعه" بسنده کرد. در این زمان ما بیش از پیش به تامل و همفکری، و به ویژه جستجوی راهیافت‌های عملی برای جنبش دادخواهی نیازمندیم. تا امروز ما جمع کوچکی بودیم که درد مشترک، سرنوشت مشترکی برایمان رقم زده بود. اما فاجعه ملی آرام آرام در سطح ملی طرح می‌شود. امروز به تعداد ما افزوده شده است، و با آن بدون شک نظرات و نگاه‌های متفاوت. آیا برای همه ما دادخواهی به یک معناست؟ دادخواهی چیست؟ مبارزه‌ی‌‌ست برای فردا و فرداهای ناشناخته و یا تلاشی‌ست برای امروز؟
واقعیت این است که پس از نورنبرگ و تا امروز که دادگاه جزایی بین‌المللی تشکیل شده است، راه‌حل قضایی، راه‌یافت اصلی مقابله با جنایات سیاسی و کشتارهای جمعی بوده است. که به حق باید از این دستاورد دفاع و تقدیر کرد. چرا که این تلاش در دو جهت عدالت بین‌‌المللی را گسترش و غنا بخشیده است.
١- طرح اصل قضایی مبارزه با "مصونیت از مجازات" بعنوان علت اصلی تکرار جنایت و تاکید بر مبارزه با آن از طریق تصویب قوانین بین‌الملل و ملی.
٢- دفاع از جهانشمول بودن عدالت بین‌المللی با تلاش در جهت تدوین قانون‌های قضایی جهانی. این مسئله‌ای مهم است، چرا که قوانین قضایی معمولا برخاسته از سنن و روسوم و فرهنگ های بومی و دارای ریشه‌های ملی هستند. همین امر بانی بسیاری از بی‌عدالتی‌ها و منشا جنایات خودسرانه "ملی" است و یکی از اصلی‌ترین توجیهات حاکمیت‌های استبدادی در پاسخ به چرایی نقض حقوق بشر ارتکاب آن‌ها در " حیطه ملی" است. زیر پرجم " استقلال و حق حاکمیت ملی" جنایت علیه ملت به پیش می‌رود. بدون هیچ این همانی سازی به این مورد اشاره کنم که البته برای دفاع از منافع "شِل و توتال" هم می‌توان حق "حاکمیت ملی" را نقض کرد، اما در این باره وجه غالب دفاع امثال محمد جواد لاریجانی "چهره حقوق بشری" دستگاه قضایی جمهوری اسلامی از "حق سنگسار" حاکمیت ملی جمهوری اسلامی است. جالب آنکه هر دو سوی نادرست انگاری از " حق حاکمیت ملی و یا حقوق بین‌المللی " عضویت در دادگاه جزایی بین‌المللی را نپذیرفته اند.

پیشرفت عدالت بین‌‌المللی بیشتر در " بالا" و در مراکز قدرت و نهادهای دولتی جریان داشت، اما این تلاش‌ها باوجود پیشرفت های شایان توجه اما متاسفانه عاملی برای توقف جنایات و کشتارهای سیاسی نبودند. در طی این مدت نیز به تعداد قربانیان افزوده می‌شد. برخلاف تصور بسیاری که دادگاه نورنبرگ و انتشار و تصویب میثاق های جهانی حقوق بشر را به پایان یافتن "جنایت علیه بشریت" تعبیر می‌کردند، این رویا با گولاک‌ها و ویتنام و پول‌پوت وِ ژنرال‌های امریکای لاتینی و خمرهای سبز و غیره به کابوس انجامید.

در کشورهای آسیب‌دیده از جنایات سیاسی، با وجود بهره بردن از دستاوردهای عدالت بین‌المللی اما جنبش دادخواهی در عرصه ملی بعنوان شکلی از مبارزه برای عدالت و هویت ملی نیز به وجود آمد و دستاوردهای مهمی دارد. عمده ترین ویژه‌گی این جنبش‌ها آن است که در هر کشور با تکیه بر وضعیت خاص خود گونه و چگونگی دادخواهی تعیین شد. امر دادخواهی را با کسب و یا حفظ قدرت سیاسی مرتبط نکردند، ضمن حفظ خواست اصلی مجازات آمران و عاملان جنایت و دستیابی به حقیقت و شراکت در محاکمات قضایی و کمیسیون‌های حقیت یاب و سازگاری ملی اما دادخواهی در عمل با مبارزه برای دمکراسی و عدالت در عرصه ملی پیوند خورد. با نگاهی به تجارب آنها می‌توانیم به این جمعبندی برسیم که فرجام‌های اصلی این جنبش‌ها تنها به مسئله مجازات جنایتکاران محدود نشد. راست این است دادخواهان بعنوان قربانیانی که بیشترین آسیب را از خشونت و جنایات سیاسی متحمل شده‌اند، عملا به حافظان حافظه تبدیل شده‌اند و امروز بیدارگران وجدان عمومی‌اند. فراموش نکنیم که " حافظه اصلی ترین ابزار قدرت است" و حافظان حافظه از تاریخ خود در برابر روایت رسمی قدرت دفاع می کنند. دادخواهی این گونه تلاشی تاریخی و همیشگی‌ست.
شاید با پاسخ به یکی از اصلی ترین پرسش‌های دادخواهی بتوانیم ضرورت تلاش امروزی آن را روشن کنیم. پرسش این است مرز زمانی دادخواهی کجاست؟ آغاز آن را می دانیم. در آن تابستان تلخ جمع وسیعی از زندانیان سیاسی در سراسر ایران اعدام شدند. راست این است که "کشتار جمعی زندانیان" با هر شکل دیگری از جنایات سیاسی متفاوت است. این جنایت در تاریخ معاصر کشورما بی بی‌سابقه است. و من به جرائت می گویم در تاریخ زندان‌ها در جهان و پس از جنگ جهانگیر دوم نیز بی سابقه است. در این معنا همزمان با اعلام رسمی کشتار، مرز دادخواهی به شکل رسمی با تجمع خانواده ها در برابر دادگستری تهران در دی ماه ١٣٦٧ و تسلیم نامه اعتراضی به مقامات رسمی کشور آغاز شده است. مرز پایانی آن هنوز بر ما نامعلوم است. اما می‌توان گفت به نتیجه رسیدن فرجام‌های دادخواهی یعنی مویه‌های حزن و سوگ که سالهاست سرود جمعی ما شده‌‌اند و امروز پس از بیست سال می‌توان گفت یک نسل با آن بزرگ شده اند، وقتی پایان می‌یابند که اطمینان یابیم دیگر دل داغداری در تکرار تلخ این فجایع، دست کم به شکل شصت و هفتی آن، در خلوت خاوران نبش قبر نمی کند تا مطمئن شود این که چنین فجیع به قتل رسیده و اینگونه توهین آمیز در بیابان به گور سپرده شده فرزند و یا همسر اوست. راست این است که این دادخواهی و در چشم انداز امروز ما دست کم پایانی نزدیک ندارد، پایان آن ایرانی بدون زندان و شکنجه و اعدام است. ایرانی دمکراتیک که مردمان آن نگذارند خاوران‌ها ساخته شوند و شکستن سد سکوتی است تا بیست سال بعد باز نگویم بیش از نیمی از جمعیت ما هنوز نمی دانند در سال ٦٧بر ما چه گذشته است. بر این باور بستن این پرانتز سیاه تاریخ ما بستگی به همه ما مردمان این سرزمین دارد.
حال با این مقدمه به بحث دادخواهی خودمان بر گردیم.

دادخواهی چیست؟
وقتی می گوییم دادخواهی چه اهدافی را مد نظر داریم؟ دادخواهی در نگاه نخست امری قضایی‌ست که فرجام آن اجرای عدالت برای قربانیان و خانواده‌های آنان است. این امر همان مجازات آمران و عاملان جنایات و رفع خسارت از قربانیان و بازماندگان است. پس نخستین فرجام دادخواهی امری حقوقی و قضایی است. به همین دلیل هسته مرکزی جنبش دادخواهی خانواده‌های قربانیان هستند، چرا که در بحث حقوقی اصلی ترین مسئله "ذینفع بودن" است. راهنمای قربانیان جنایت علیه حقوق بشر "شاکی" را چنین تعریف می کند. " شاکی کسی است که در یک اقدام مجرمانه و یا در پی انجام جنایتی مورد خسارت قرار گرفته است. شاکی دارای منافع، ذی نفع نامیده می شود." ( راهنمای قربانیان)

فرجام حقوقی دادخواهی را اصطلاحا شکل بورکراتیک و اداری آن می‌نامند. در این مرحله ما با بررسی چگونگی تدوین، برنامه ریزی و انجام جنایت روبرو هستیم. این مرحله نزدیکی بسیاری به هر پرونده‌ی جنایی دیگری دارد. در یک کلام می‌کوشد با تهیه اسناد و مدارک مهر خود را بر چگونگی تحقق دادخواهی بزند و نظر خود را به رای قضات تبدیل کند. این بخش امروز و در مباحث اصلی ما متاسفانه هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده است. در عمل در باره‌ی آن کمترین کار را در همان چارچوب اهمیت "اداری- بورکراتیک" انجام داده‌ایم. بعنوان مثال امروز ما حاضر به پذیرش تعاریف حقوقی مفاهیم دادخواهی مانند "قربانی" و " شاهد" و "شاکی" نیستم. هنوز در ادبیات ما این مفاهیم بدون تعریف مانده‌اند و بدتر هنوز بسیاری با برداشتی "قرآنی و یا سیاسی" از واِژه حقوقی " قربانی" استفاده از آن را برای جاندادگان اعدامی، شکنجه‌شدگان و زندانیان و یا خانواده های آنها " توهین" آمیز تلقی می کنند. و یا با آنکه ده ها انجمن و کمیته فعال در برگزاری سالگردها داریم، متاسفانه ما لیستی هر چند ناکاملی از قربانیان که به اصطلاح دادگاه پسند و قابل ارائه به محافل قضایی باشد، نداریم. این درست است که سرکوب شدید پلیسی عاملی مهم برای عدم امکان دسترسی به تهیه لیست کاملی از اسامی و نام و نشان قربانیان است، اما تکمیل همین لیست موجود هم نتوانسته است محور تلاشی جدی و مشترک شود. واقعیت تلخ این است که اسامی ناکامل، تکراری و ناشناس که بخش عمده ای از لیست های ما را شامل می‌شوند و تنها نام کوچک و یا محل اعدام را درکنار خود دارند، برای نهادهای جدی و مرجع قضایی ملی یا جهانی قابل پذیرش نیستند.

گفتن این واقعیت در چنین شبی شاید "لاجرم به دل" ننشیدند، اما من تاکید دارم تلاش برای دادخواهی تلاشی واقعی‌ست، دادخواهی تلاشی برای سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی یا هر رژیم دیگری نیست. مسئولیت شاکی جدا کردن مرز شعارهای دلخوش کن و مخدر از واقعیات تلخ است. بعنوان مثال واقعیتی که دیروز شاهد آن بودیم یعنی بستن درهای خاوران پس از بیست سال اجرای مراسم هرساله از یک سو و صدورغیر مسوولانه اطلاعیه سیاسی در خارج از کشور به نام "دادخواهان"، شعارهای بدون پشتوانه در خارج و در آنسو اعمال فشار بر بی پناه ترین خانواده های این کشور است این دو با هم متفاوتند. از حاکمیتی که مسئولیت این جنایت بزرگ را بر گردن دارد انتظاری جز ضرب و شتم مادران سالخورده ما نیست اما .... بگذریم بهتر است که بحث خود را دنبال کنیم. به هر روی دادخواهی از جمله همان جدا کردن شعار از واقعیت زندگی خانواده قربانیان است تا دادخواهی ممکن شود.

از وظایف امروز دادخواهی تهیه و ضبط و ثبت همه شواهد است تلاش جدی برای به حافظه سپردن است. وحفظ آنچه که "میراث جمعی دانستن" نامیده می‌شود. نه تنها برای دادگاه و محاکمه که ما برای "انجام وظیفه حافظه" نیاز به "حفظ میراث جمعی دانستن" داریم. این تلاش تنها گشایش دروازه های یادها و خاطره‌ها نیست، که بدون شک در جمع‌آوری و ثبت شهادت مهم‌اند، تنها کار نظری در باره تاریخ فراموشی و حافظه هم نیست، که همه آنها با هم و در عین حال گسترش در دو عرصه زمان و مکان است. مشخص کردن زمان و مکان واقعه برای روشن شدن حقیقت است. "
گسترش در زمان و مکان مفهومی حقوقی است در هر پرونده دست‌اندرکاران امر قضایی مجبورند از اکنونیت حادثه عبور کنند تا همه "حقیقت" در ورای مرزهای زمان و مکان روشن شود. در کشتارهای جمعی حال جنایات علیه بشریت به حساب آیند یا نه اما بنا بر خصلت جمعی بودن آنها، جنایت شکلی ملی دارد و در اصل فاجعه‌ای ملی محسوب می‌شود. این امر گسترش مکان در گستره‌ی ملی است. ما یک خاوران نداریم که دشت‌های خاوران داریم.

از نظر زمانی گسترش فقط به معنای بازگشت به زمان "رویداد" نیست. ضمن آنکه زمان ارتکاب جنایتی چون کشتار جمعی سال ١٣٦٧ را چگونه می توان فقط به تابستان ٦٧ محدود کرد؟ پدیده شناسی جنایت بر آن است که مقایسه و مطابقت جنایات انجام شده به ویژه جنایات دولتی که معمولا زنجیره‌ای و به هم مرتبط هستند، می‌تواند به ریشه‌یابی و دستیابی به حقیقت یاری رساند. بعنوان مثال با مطابقت جنایات انجام شده در ایران و شیلی و یا آرژانتین می‌توان به نکات مشترکی در چگونگی انجام جنایات و یا طرح و اجرای آنها دست یافت. این گسترش در مکان برای ما به ویژه در عرصه دادخواهی ملی اهمیت دارد. این که بدانیم جنبش‌های ملی دادخواهی چگونه برای به‌ثمر رساندن فرجام‌های خود تلاش کرده اند و چرا مثلا این دو کشور کمتر به دادگاه‌های بین‌المللی برای دادخواهی مراحعه کرده‌اند؟ و در این عرصه دستاوردهای آنها کدام است؟. در عرصه گشایش در زمان بررسی رویه‌های قضایی در کشورهای مختلف می‌تواند مانع از الگو برداری‌های نادرست شوند. نگاهی به وضعیت جهان در زمان تشکیل دادگاه جزایی بین‌المللی برای یوگسلاوی کافی‌ست تا از تکرار دادگاهی اینگونه برای ایران صرف‌نطر کرده و انرژی و هم خود را بر ممکن‌ها متمرکز کنیم. اما بیش از جهان باید تکلیف را در عرصه ملی حل کنیم. در مباحث کنونی ما دو خطر انحراف وجود دارد.

نخست: در برابر هم قرار دادن فجایع در مقاطع زمانی و ویژگی‌های متفاوت و یا تعدیل رویدادی به نفع دیگری است. این انحراف کم‌نظیر درجهان از ویژگی‌های ما در ایران است. بخشی از آن فرهنگی و بخش دیگر برآمده از شرایط سیاسی‌ست. در اصل به دلیل حضور قدرتمند عامل سیاست در عرصه دادخواهی است. و البته این بحث در مرکز جنبش دادخواهی که همان خانواده‌ها باشند به داینگونه پررنگ وجود ندارد. بعنوان مثال در برابر هم قرار دادن کشتار شصت و شصت و هفت، بحثی غیر واقعی، تنگ نظرانه و از روی غرض ورزی سیاسی‌ست. به همان اندازه بحث های سال‌های نخست پس از انقلاب در لشکرکشی‌های سازمان‌ و گروه‌های سیاسی بی معنی و بی‌فایده است و به همان اندازه هم یاریگر فریب- خبر سازی دستگاه‌های اطلاعاتی‌ست. نیرویی که فرجام دادخواهی را در پیوند با دمکراسی و آزادی و عدالت در ایران می‌بیند به این فرقه بازی‌های کودکانه تن نمی‌دهد. این نیرو می داند که همه‌ی جان‌های عزیز اعدام شده، جاندادگان این میهن پردردند. خوشبختانه سالها پیش زمانی که مویه های مادران داغداراز شصت تا شصت و هفت در هم آمیخت تا سرود خاوران را بسرایند به رقص و رژه سیاست بازی بر روی گورهای جمعی پایان دادند.

دوم : زمان کِشی برای پیدا کردن مبدایی زمانی برای دادخواهی‌ست. عده‌ای دیگر برآنند که با "انقلاب" این فجایع اجتناب ناپذیر بوده‌اند. می گویند و گاه به طعنه که مگر اعدامیان دهه شصت خود فریادگران "اعدام باید گردد" در آغاز انقلاب نبودند. متاسفانه در هر دو نظر رگه‌های واقعی تاریخی درستی به چشم می خورد. اما مشکل اصلی آنها این است که از منظر سیاست و نگاه سیاسی به فاجعه‌ای ملی نگاه می کنند. دادخواهی را مطالبه‌ای برای فرجام های سیاسی در دوره‌های کوتاه تاریخی مثل سرنگونی یک حکومت و یا پیروزی یک جریان سیاسی انگار می‌کنند.

به راستی از نظر زمانی تا کجا می توان به گذشته بازگشت؟ بعنوان مثال آیا اعدام تعدادی از زندانیان بر روی تپه‌های اوین در سال ١٣٥٤ نمی‌تواند مبنایی قرار گیرد؟ آیا اعدام های جمعی سال‌های نخست دهه پنجاه نمی‌تواند مبدایی دیگر باشد، یا سرکوب ١٥ خرداد ، یا کودتای ٢٨ مرداد و یا به گمان من مهمتر از همه تصویب قانونی که زندان سیاسی و تجمع و اعتراض و تشکل را ممنوع کرد، و سرکوب سیاسی و زندانی سیاسی را در تاریخ معاصر ما قانونیت بخشید. یعنی همان قانون سیاه ١٣١٠ یا "قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت" که تا امروز نیز به گونه‌های مختلف و با عناوین متفاوت اما با همان مفاهیم و معانی و به ویِژه برای همان کارکرد در قوانین کشوری وجود دارند.

دادخواهی تلاشی برای امروز است

دادخواهی برای قربانیان جنایت ملی تنها فرجامی قضایی نیست، یعنی دادخواهی تنها دادخواست برای مجازات مجرمان و تامین خسارات قربانیان نیست. مجازات مجرمان بخشی از دادخواهی‌ست که مهمترین دستاوردش شناسایی حقوق قربانیان و پایان دادن به مصونیت از مجازات است. برای دستیابی به حقیقت، به رسمیت شناختن جنایت انجام شده اهمیتی حیاتی دارد. با رای مرجع قضایی مبنی بر محکومیت مجرمان و با تامین خسارت قربانیان است که به شکل تاریخی انجام جنایت پذیرفته می شود و حق قربانی به رسمیت شناخته و ثبت می شود. این نکته را باید یادآوری کرد که "حافظه" امروز قربانیان که در شرایط استبداد در برابر "روایت رسمی" قرار می‌گیرد حافظه‌ای پاره پاره و پراکنده است. روایت رسمی قدرت بهتر می‌تواند با فراموشی حافظه های پراکنده را پاک کند. اهمیت میراث جمعی دانستن برای مقاومت در برابر فراموشی‌ست. حافظه‌ی پاره پاره و پراکنده حافظه‌ی " برهم" است. با هم و جمعی نیست. رای مراجع قضایی به معنای پذیرش وقوع حادثه ای است که در تاریخ رسمی تا آن زمان انکار شده است. از آن پس برای نوشتن تاریخ حافظه‌های پاره پاره با هم جمع می شوند. این برقراری عدالت است. زمان و مکان در یک نقطه به هم می‌رسند پذیرش تاریخی امری که تاکنون انکار شده است. در عمل این به معنای بازنویسی تاریخ است. دادخواهی و عدالت، به این معنا خواستی ملی و همگانی است. حقیقت در هنگام و پس از مرحله قضایی، در خدمت عدالت است.

دادخواهی در مورد مشخص جامعه ما که سابقه‌ای طولانی در خشونت سیاسی دارد در عمل محور تعریف بدیلی برای آینده هم هست. همانگونه که تاکید شد آینده ای که در آن زندان، شکنجه و اعدام اگر نگویم جایی نداشته باشد، که دست کم به شکل تاکنونی آن پذیرفته نشود. این امر با روشن شدن حقیقت میسر می‌شود. همین حقیقت تلخ و امروزین، و نه تنها چرایی کشتار خودسرانه‌ی جوانان وطن که پرسش از تنهایی مردمانی که سالها از ستم زندان و شکنجه و اعدام در خلوت خود گریستند و دست یاری بسویشان دراز نشد. در آفتاب روشن شدن این حقیقت است که جامعه به مسئولیت خود در باره سکوت و سایه‌ای که بر سر خاوران‌ها افتاد آگاه می‌شود. اما مهمتر روشن شدن این امر است که چرا و چگونه مسئولان کشوری بشکلی غیر مسئولانه و بی‌رحمانه با شهروندان خود رفتار کرده‌اند، و جامعه را به سوی خشونت بردند و آینده کشور را با خطرات جدی روبرو کردند که نتایج ناگوار و آسیب‌های آن تا سالها بر نسل نسل این مردمان خواهد ماند. دادخواهی به این معنا نیز فرجامی ملی‌ست.

اگر خواست اجرای عدالت، پایان دادن به دور تسلسل خشونت، مصونیت از مجازات، و تلاش برای عدم تکرار فجایع، در عام ترین تعریف، اصلی‌ترین فرجام های دادخواهی ماست. اگر تنها فرجام حقوقی دادخواهی به شکل قضایی در حیطه مسئولیت خانواده‌های قربانیان است. اما تلاش برای پیشبرد آن و دیگر اهداف آن وظیفه ی ملی است. از این رو نگاهی که مبارزه برای دمکراسی و آزادی را بدون تحقق خواست دادخواهی طرح می‌کند، نظری که امر دادخواهی را فقط مسئله خانواده‌ها و آن را به فردای دیگر و احیانا با تغییر حکومت محول می‌کند. دیدگاهی‌ست که یا با فرجام های دادخواهی بیگانه است و یا آن فرجام‌ها را برای تضمین آزادی، دمکراسی و عدالت در ایران لازم نمی‌داند. دادخواهی برای ما امر فردا نیست که مسئله امروز ماست و اگر چنین است از همین امروز باید با خشونت که نمود مشخص آن زندان و شکنجه و اعدام و مصونیت از مجازات که ستون اصلی ارتکاب جنایات سیاسی است،مبارزه کرد. با دادخواهی‌ست که خورشید عدالت و حقیقت از خاوران طلوع خواهد کرد.


متن سخنرانی در مراسم یادمان" کانون ٦٧ " در شهر کلن در ۹ شهریور ١٣٨٧

#socialtags