بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > حافظه، تاريخ، فراموشی > موج زندانی و اوج تنهایی!

موج زندانی و اوج تنهایی!

رضا معینی

دو شنبه 24 ژانويه 2011

پرسش با کشورم چه رفته است؟ تا امروز و با گذشت بیش از ٤٠ سال هنوز اکنونیت دارد. تلاشی‌ست برای دانستن چرایی هستی‌های ویران شده از فراموشی. امروز بازهم می‌توانیم از خود بپرسیم بر کشورم چه رفته است که در فاصله ی بیست و هشت سال دو کودتا در یک ٣٠ خرداد رخ می‌دهد؟ و آنهم با تبعاتی سنگین برای مردم. که "شعار زندان سیاسی آزاد باید گردد" هنوز عمومیت نیافته است

با کشورم چه رفته است؟ پرسشی‌ست که شاعر تیرباران شده سعید سلطان‌پور در شعر بلندی در باره زندان با ما میان می‌گذارد. این شعر سعید سلطان‌پور گاه با واژه‌هایی اغراق‌امیز، اما تکان دهنده، پرسش از واقعیاتی است که گویا همیشه بوده‌اند و با ما خواهند ماند: زندان و زندانی سیاسی. چرا زندان همیشه و هنوز در این کشور ابزاری‌ست برای پس راندن جنبش‌های مردمی؟ پرسش با کشورم چه رفته است؟ تا امروز و با گذشت بیش از ٤٠ سال هنوز اکنونیت دارد. تلاشی‌ست برای دانستن چرایی هستی‌های ویران شده از فراموشی. امروز بازهم می‌توانیم از خود بپرسیم بر کشورم چه رفته است که در فاصله ی بیست و هشت سال دو کودتا در یک ٣٠ خرداد رخ می‌دهد؟ و آنهم با تبعاتی سنگین برای مردم. که "شعار زندان سیاسی آزاد باید گردد" هنوز عمومیت نیافته است.

اگر ما همه‌ی تلاش‌گران برای " ایرانی بدون زندانی سیاسی، شکنجه و اعدام ممکن است " خود را مخاطب پرسش سعید سلطان‌پور بدانیم، باید از خود بپرسیم که بازداشت‌های دهه شصت و در پی آن کشتار زندانیان سیاسی به ویژه کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال ٦٧ را فراموش کرده بودیم ؟ نمی‌دانستیم که زندان، شکنجه و اعدام، ابزارهای ارعاب جمعی برای به سکوت وادار کردن است؟ طبعا اگر "می‌دانستیم" نخستین وظیفه ما مقابله با وحشت زندان بود. این وحشت نمی‌بایست چیره می‌شد.

بسیاری بر این باورند که در ٢٢ خرداد در ایران کودتایی رخ داد. کودتا، در ساده‌ترین معنا، گسست در روند عادی حیات سیاسی و اجتماعی جامعه است. کارکرد این گسست ایجاد اختلال در حافظه جمعی برای حاکم کردن فراموشی‌ست. کودتا بدون نقض حق دانستن شهروندان و ممانعت از دست‌یابی آنها به حقیقت ناممکن است. اما، راست این است که این نخستین کودتا در این نظام نیست. جمهوری اسلامی نظام کودتا در کودتا است.

رِژیم تمامیت‌خواه تاریخ ندارد. "روایت رسمی" قدرت به مثابه‌ی همه‌ی حقیقت به جامعه تحمیل می‌شود. رژیم تمامیت‌خواه نمی‌تواند تاریخ داشته باشد. رِژیم تمامیت‌خواه میهن ندارد. سرزمین و جغرافیای آن، تنها مکانی برای رخداد‌های " روایت رسمی" است. هدف سرکوب سانسور، تهدید، تطمیع و تحریف، ساختن جامعه‌ای است که حافظه‌ها از روایت قدرت پر شود. تا همگان نه تنها آنچه که بر ما " گذشته" که در "حال" و امروز را هم فراموش کنند. "روایت رسمی" اما نمی‌تواند همه‌ی رویدادها را در مکانی که شاهدانی در آن زیسته و یا قربانی شده‌اند به تمامی نفی و تحریف کند. دست کم تا زمانی که هنوز داغی بر دل مادر، پدر، فرزند و همسری نشسته است و سوگ‌شان را به خیابان‌ها، پارک ها و گورستان‌ها می‌کشانند، شمائل از عزیز خود می‌سازند و نامشان را فریاد می‌زنند، که آنها بوده‌اند و هنوز در یاد ما زنده‌اند. تا وقتی که چند شاهد از بند و دست‌بند و چشم‌بند خاطره دارند، حتا اگر هنوز روایت نشده است. تا که تن‌هایی هنوز از زخم شلاق و تحقیر و زندان زخمی است، تا زمانی که این همه برای حق دستیابی به حقیقت تلاش می کنند، نبرد "روایت رسمی" با " روایات شاهدان" ادامه دارد. در یک زمان نمی‌توان همه‌ی شاهدان را از مکان رویداد حذف کرد. جدال فراموش با حافظه در زمان جریان دارد.

حق دانستن، حق به یاد آوردن و فراموش نکردن نیز هست. فراموشی تنها از یاد بردن نیست. رویارویی روایت قربانیان با روایت رسمی تنها بسنده کردن به شمارش قربانیان و نفی مکانیکی روایت رسمی نیست. اصلی‌ترین وظیفه حافظه، یاری به ثبت حقیقت است. گاه در یاد ماندن را همچون عادت توصیه می‌کنند. اما به یاد داشتن عادت نیست. عادت می‌تواند آرام ارام در گذر زمان تغییر کند و یاد از حافظه دور شود و گاه نیز لازم است عادت و یاد فراموش شوند. تاریخ دانسته‌هاست، و دانستن مفهومی جمعی. اهمیت زمان و مکان رویداد در یادآوری است، مثل زندان و یا گورستانی که از مرزهای خانواده و شهر و گاه کشور فراتر می روند. اما " دانستن" ابزاری است که رویداد را در حافظه‌ها ، در میراث تاریخی دانستن ما ثبت می‌کند.

رِژیم تمامیت‌خواه تاریخ ندارد. میهن ندارد اما بر سرزمینی و در قلمرو مرزهایی حاکم است. می‌تواند با "روایت رسمی" و با اتکا بر فراموشی، "میهن" و "مردم" و "تاریخ" بسازد. می‌دانیم که با قانون سیاه (قانون مجازات مقدمين بر عليه امنيت و استقلال کشور) در سال ١٣١٠ زندانی سیاسی در ایران "قانونی" شد. نزدیک به ٨٠ سال است با استناد به این قانون مخالفان و معترضان زندانی می‌شوند و به دار آویخته می‌شوند. جمهوری اسلامی در قوانین "مجازات اسلامی" با کلماتی دیگر اما همان قانون سیاه را مشروع کرد. اتهام مشترک همه‌ی دستگیرشدگان امسال و سال گذشته و سال‌های پیشین، مواد "فصل اول، دوم و سوم جرایم ضد امنیت داخلی و خارجی کشور" قانون مجازات اسلامی است. و به تاریخ این قانون، ما تاریخ زندان سیاسی و از آن تاریخ بی‌شمار قربانی داریم. اما تشکلی مستقل و سراسری در دفاع از زندانیان سیاسی نداریم.

سرکوب تنها زندان و شکنجه و اعدام نیست. یکی از کارکردهای اصلی "روایت رسمی" حاکم کردن "گفتمان سرکوب" در جامعه است. این گفتمان، یعنی چیره شدن نوعی "منطق" که در عمل پذیرش کلیت " روایت رسمی" قدرت و وادار کردن جامعه مدنی به گفت‌ و گو با حکومت به زبان قدرت است. این امر در عمل نفی روایات دیگر و به ویژه روایت قربانیان است. برای تحمیل اين "منطق" و این " گفتگو" تنها به ايجاد جو رعب و وحشت بسنده نمی‌شود و در عصر سرکردگی تکنولوژیک، توتالیتاریسم، که همواره استفاده از ارتباطات یکی از امتیازات شاخص‌اش آن بوده و هست، بر موفقيت استراتژی ارتباطاتی نیز اتکا دارد. نتیجه مرگبار حاکم شدن گفتمان سرکوب برای جامعه مدنی، به بازی گرفته شدن از سوی قدرت و وادار شدن بخشی از سازمان‌های جامعه مدنی به "تعامل" با حاکميت است، و در نهایت سواستفاده از آنها برای فريب‌خبرسازی در عرصه ارتباطاتی،بدیل‌سازی و بی‌اعتبار کردن سازمان‌های واقعی جامعه مدنی در داخل و بالاخره ویترین‌سازی برای جامعه جهانی. این همه با توجیه احترام به قانون پیش برده می‌شود و از جمله قانون سیاهی که حاصل‌اش هشتاد سال ارتکاب جنایت در زندان‌های سیاسی است. تاکید بر فعالیت مسالمت آمیز جامعه مدنی، پذیرش هر قانون ناقض حقوق انسانی نیست، پذيرش ‌قانونی‌شکنی خودکامگان برای پيشبرد اهداف مغاير با کرامت و شان انسانی نيست. در یک کلام پذیرش گفتمان سرکوب قدرتِ غیر قانونی احترام به قانون نیست که تکرار گفت‌های منطق "قدرت" است. بخش عمده‌ای از رسانه‌های عمومی و متاسفانه حتا برخی از رسانه‌های مستقر در خارج از کشور نيز از اين "منطق" پيروی می‌کنند. اینگونه برای حفظ موقعيت و حضور خود در ايران در خارج از مرزهای آن قربانی گفتمان سرکوب می‌شوند. نفی دست‌یابی به حقیقت که حق سلب ناپذیر ملت‌هاست یاری رساندن به بازتولید فراموشی و کشتن حافظه جمعی در فرد فرد ما است.

بخش بزرگی از تاریخ زندان و سرکوب و روش‌های آن که پایه های "گفتمان سرکوب" قدرت است، هنوز و علیرغم تلاش‌های بسیار در کشور ما نادانسته مانده است. نسلی که در زیر سایه‌ی رِژیم تمامیت‌خواه با سانسور و سرکوب و تحمیل فراموشی بزرگ شده است نسل بی‌تاریخ است. اگر به روایت رسمی هم شک دارد از نفرت به این حکومت است نه از دانستن آنچه که بر جامعه گذشته است. برای همین سرسری در باره گذشته با آنچه که می‌داند قضاوت می‌کند. گاه از شنیدن فجایع برمی‌‌آشوبد که "کشته‌اند" و گاه "کشتارها" را با اتکا به " روایت رسمی" قدرت توجیه می‌کند.

حافظه سنگین این ملت وقتی چاک چاک می‌شود، وقتی در هر سلولش چند یاد نه برای ماندن که برای پاک کردن هم بکوشند، حقیقت فراموش می‌شود، در یاد نمی‌ماند تا تاریخ از آن یاد کند. و این همان تکرار فاجعه است که نادانسته می‌ماند.

راست این است که سرکوب با زندان دوباره چیره شد و ما بازهم یکی از اصلی‌ترین راه‌کارهای حمایت از زندان و زندانیان سیاسی را فراموش کردیم و آن حمایت از خانواده‌های قربانیان بود. در نبود تشکلی که رِژیم تمامیت‌خواه همه‌ی تلاش خود را برای نبودش بسیج کرده است. همبستگی ساده‌ترین و ممکن‌ترین راه‌کار برای نجات زندانیان است. همبستگی دیدن و بودن در لحظه‌هایی است که دیده نمی‌شوند. حمایت و همراهی بدون چشم داشت سیاسی است. ما می‌دانستیم حرکت جمعی خانواده‌ها می‌تواند رژیم را وادرار به عقب‌نشینی کند پس از این همه فاجعه می‌دانستیم که فقط خانواده می‌تواند سکوت وحشت را در زندان و پارک و گورستان بکشند. امروز و هنوز فرصت داریم تا به فریاد خانواده‌ها گوش کنیم و فریادرس‌شان باشیم.


پی‌نوشت : این نوشته بخش‌هایی از سخنرانی‌های مختلفی است که در سال ١٣٨٨ در مراسم‌های مختلف ایراد شده است. برخی از دوستان بنا بر وضعیت آن روزها توصیه به عدم انتشار آن کرده بودند. با احترام به صاحب‌نظر بودن‌شان من نیز پذیرفتم. امروز با برخی تغییرات مجموعه " با کشورم چه رفته است؟ " را در چند بخش منتشر می‌کنم.

#socialtags