بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > حافظه، تاريخ، فراموشی > به ياد آر .... منوچهر سرحدی

به ياد آر .... منوچهر سرحدی

يكشنبه 22 فوريه 2004

"برای گرفتن ساک منوجهر به کميته خيابان زنجان مراجعه کنيد". چند ماه پس از قطع ملاقات ها، خبر سنگين و مهيب اعدام منوچهر ، بر روی تکه کاغذی به حانواده داده شد. اما منوچهر سرحدی، زنداني سياسي دونظام، در هفت شهريور همان سال به تاريخ خونبار ميهنش پيوسته بود.

منوچهر سرحدی در دی ماه 1326 در تهران تولد يافت، در محيط خانوادگي اش سختي های مردم ميهنش را بازشناخت، و مادر با آن صبوری و همت و مقاومت، نخستين معلمش بود. در سال 1347 در پي آشنايي با فرامرز شريفي به مبارزه سياسي روی آورد و در سال سياهکل تحت مسئوليت دو چريک نامي مهدی فضليت کلام و فرامرز شريفي به جنبش فدايي پيوست. فرامرز و مهدی در سال 1351 در درگيری با ساواک جان باختند و به مدت دوسال ارتباط منوچهر با فداييان قطع شد. در سال 1353 و در پي ضربه ای که منجر به کشته شدن بهروز ارمغاني و بيش از بيست فدايي ديگر انجاميد، ساواک به منوچهر مشکوک و وی را دستگير کرد. ساواک و شکنجه گرانش، نه شلاق های حسيني و نه آپولو و شب بيدار نگاه داشتن های عضدی و رسولي نتوانستند منوچهر را به تسليم و اعتراف وادارند،.

در بيدادگاه شاه به 15 سال حبس محکوم شد، کساني که در آن سالها در قصر و در بندهای 1 و 4 و 8 همراه با منوچهر بوده اند، شور و شوق و مشارکت فعال وی را در "امور زندان" به ياد دارند و آفرينش های هنریش را که به ديوار های سرد و بي روح زندان شور و حرارت مي داد. پشت جلد "کتاب ها " برای "جاسازی" با آن ظرافت و زيبايي که بعدها و در سال 1357 در نمايشگاهي پايداری زندانيان را به همگان نشان داد، اپنها کارهای منوچهر بودند. در اعتصابات غذا زندان به ويژه در اعتصاب اسفند 56 نقشي ويژه داشت که بر ساواک و زندانبانان ناديده نمانده بود. منوچهر در آذر 57 به دست مردم از زندان آزاد شد.

در بعد از انقلاب روحيه ی پر شور اما پرسشگر منوچهر مانع آن بود که چشم بر آنچه که خطا يش مي پنداشت ببندد، هر چه پيگير و صميمانه نتيجه و کارها و تجارب اش را با مسئولان سازمانش در ميان مي نهاد کمتر همت و توان ياری مي ديد. عليرغم شور وعشق اش به مبارزه اما از پيوستن مستقيم به تشکيلات تا انتشار بيانيه ی 16 آذر1360 خوداری کرد. منوچهر به آن بخش از فداييان پيوست که به انحلال سازمان فداييان در حزب توده ايران نه گفته بودند. به گفته ی همرزمانش صميمانه به آنچه که مي گفت باور داشت و در اين راه هر چه داشت فدا کرد.

منوجهر در تير 1362 توسط يکي از توابان که به همکاری با رژيم پرداخته بود لو رفت. منوچهر زنداني سياسي سابق بود و برای بسياری از "همبندان سابق اش" که امروز از مسئولان رژيم و دادستاني و سپاه پاسداران بودند؛ شناخته شده بود. به ويژه برای آن دسته که آن هنگام خود زنداني بودند و بعد "سپاس شاها گويان" شامل "عفو شاهانه" شدند و سپس به شکنجه گران نظام اسلامي تبديل شدند. اما اينبار نيز شلاق و شکنجه نتوانست منوچهر را از سوگندی که به عشق برای آزادی ميهن و مردم اش خورده بود.

منوچهر در زندان اين نظام نيز مقاومتي دليرانه کرد، در همه جا از آرمانهای انساندوستانه و عدالتخواهانه اش دفاع کرد. از بند 3000 تا 209 تا آسايشگاه و …. شلاق و شکنجه توان فرسا و مداوم را به جان خريد. و در آخرين دفاع در برابر هئيت مرگ خميني در شهريور 67 پاسخ اش " نه " بود.
منوچهر را به دار آويختند تا ديگر خورشيد را نبيند، اما ياد و خاطره ی خوب و صميمي اش در "خاوران " بسان خورشيد مي درخشد. منوچهر به خورشيد عشق مي ورزيد اما خورشيد را برای همه مي خواست حتا "فرزند دشمن اش" .

*******************

سه نامه از منوچهر سرحدی

دخترم سلام!

اگر گفتي پائيز چه رنگيه؟
من مي گم : زرد و نارنجي و قرمز، آسمان آبي و آبي و ابرائي سفيد سفيد که همشون زير نور خورشيد پائيزی مي درخشن. يک سوال ديگه : اگه گفتي شاخه های بي برگ درختان شبيه چي آن؟ خوب نگاه کن " مثه دستائي ان به هم پيچيده، انگار مي خوان "خورشيد " رو از تو آسمون قاب بزنن. اگه گفتي چرا من غروبای پائيز صدای قار قار کلاغ ها رو دوست دارم؟ گوش کن : انگار بچه های شيطون دارن از مدرسه بر مي گردن! حتما امسال بخاطر مريضي مادرت تا حالا نتوانسته ای با اون به گردش بری. به مادرت کمک کن تا زودتر حالش خوب بشه، آنوقت اونو از طرف من بوسش کن و دو تايي با هم به خياباناي که من راه رفتن رو برگهای ريخته پای درختاشونو دوست دارم برين و جای منم کيف کنين. از قول من به همه سلام برسان.
قربون تو دختر خوب
بابا

*******************

همسر عزيزم!

بهمن ماه چهلمين سال زندگي را پشت سر خواهم گذاشت. نمي دانم کي ديگر باره من و تو در کنار هم خواهيم بود. همواره به تو مي انديشم، به مهربانيها و رنجهايت و دخترمان با همه طراوات و گرمايش و تنهايي های کودکانه اش.

و اکنون در آستانه چهل سالگي :

" ديريست مانده ام، تن سوخته، در آفتاب نگاه تو. با حسرتي به چله نشسته و خاکستر آرزو ها در باد. آنجا که رودخانه بي بازگشت عمر، بر بستر پيچ پيچش، از چهل گدار درد گذشته است تا به دريای تيره خاموش نزديکتر شود. بر دشت گرم روياها، توفان هنوز مي غرد، آنسوی غرش طوفان، حکايتي دگر است. اما بر اين کرانه که من ايستاده ام، نيست جز موج خيز ياد تو و خيزاب خاطرات، و زورق بي لنگر خيال که بهر سو مي راند. سودا زده ايستاده ام، در زير آسمان حضور تو، بر آستان واپسين آه : که کاش، پرنده بوسه ای را، به پرواز آری، زان پيشتر که رودخانه بي بازگشت، از مصب مه آلودش، بر گذرد."

عاشق تو

*******************

مامان سلام!

از آخرين ديدار تا اکنون مرتب ياد شما هستم، به فکر آن بغض ترکيده و اشک حلقه بسته در چشمانت. اگر چه دوريمان رنج آور است. ولي اين نبايد موجب عدم توجه ما به زندگي شود! مادر خوبم آيا تو نبودی که مرتب با پختن غذاهای خوب از ما دعوت مي کردی که مثلا "امشب شب چله است بياييد تا دور هم باشيم"؟ اکنون اين بي حوصلگي برای چيست؟ اگر من دور از تو باشم و تو ناراحت، آيا بچه ها نبايد شب نشيني با غذاهای خوشمزه، شکافتن هندوانه و دان کردن انار را تجربه کنند و شادی با دستها و صورتهای رنگ گرفته و لبهای گلگلون شده از سرخي انار در جمع شما خنده های کودکانه سر دهند؟! مادرم! ما هرگز حق نداريم که خود را از خوبي های زندگي محروم سازيم و روحيه بچه ها را خراب کنيم! " مامان جون" خوبم! به اصرار از تو مي خواهم چون گذشته گرمي بخش زندگي اطرافيانت باشي. بچه ها را به تو مي سپارم . مطمئنم که در پرتو خوبي های تو انسانهای شريف و دوستدار زندگي خواهند شد.
با آرزوی ديدار، آنکه هر چه دارد از تو دارد.

#socialtags