برای دادخواهی، حقیقت و عدالت
| بازگشت به صفحه نخستمادر ، زمان ِ درازی ست که از ُدوران ِ کودکی و آن شب ها که َبر گهواره ام َخم ميشدی و لالائی می خواندی ــ گذشته است
آخ ! دوران ِ کودکی چه زود گذشت ، گوئی َپرنده ای بود که َپر َزد و رفت .
مادر ، با من سخن بگو . دوران ِ کودکی را دوباره به من هديه بده و برايم ترانه بخوان . ترانه بخوان تا ستارگان به ميهمانی شب بيايند سلام َبر سرنوشت !
جای افسوس نيست .
هرچه بود گذشت و من می کوشم شاد بمانم ،
ولی چقدر ، چقدر دوست دارم که خاطرات زيبای کودکی ،
آن آسمان ِ ُپر ستاره آبی ! آن دوردورهای صاف و بی َغش و بی ابر ،
دوباره زنده شود ،
چقدر ، چقدر دوست دارم ترانه ها و آن لالائی های محزون که َبر َسر ِ گهواره ام ، نرم نرمک و آهسته می خواندی ،
آن لحظات افسانه ای که هميشه در قلب منست ــ از راه برسد !
با من سخن بگو مادر