بازگشت به صفحه نخست > ادبيات پايداری > آنچه مي کشد مرگ نيست فراموشي است نگاهي به کتاب "نه زيستن نه مرگ " نوشته ايرج (...)
آنچه مي کشد مرگ نيست فراموشي است
نگاهي به کتاب "نه زيستن نه مرگ " نوشته ايرج مصداقي
محمد رضا معيني
سه شنبه 22 فوريه 2005
برای همه آنهايی که به تاريخ ايران علاقه مند هستند و به ويژه آنانی که برای ايرانی بدون زندان و شکنجه و اعدام تلاش میکنند. دانستن آنچه "تمشک های ناآرام" در "غروب سپيده" کشيدهاند و پي بردن به "اندوه ققنوسها" در" طلوع انگور" نه تنها لازم که وظيفهای ملیست.
کتاب "نه زيستن نه مرگ " را همزمان با پيگيری ماجرای دستگيری روزنامهنگاران "پروندهی سايتهای اينترنتي" مي واندم. توامانی اين دو روايت، کابوس اوين و حصار و گوهردشت، زندانهای مخوف دههی شصت و حکايت امروز شکنجهی "سپيد" و تواب سازی در "زير زمين" اداره اماکن و "خانههای امن"، گويي گم کردن زمان در فاصلهی "ديروز" و " امروز" بود. اما اين دو روايت نيست، بازشنيدن يک روايت است با اشکال متفاوت، تکرار "حادثه" ی زندان و شکنجه و جنايات غير انساني در تاريخ ما امری تصادفي نيست، "نهادينه" شدن آن است. اينگونه آنچه که امروز در زندانها شاهديم ادامهی روايت ايرج مصداقي است.
به پرسش چرايي اين تکرار چگونه پاسخ مي دهيم؟ در هجوم سالهای فراموشي، چگونه ديروز از تاريخ ما گم شد و فراموشي بر ياد و حافظه چيره گشته است؟ رايجترين پاسخ، توجيه آن با حضور استبداد و حاکميت شکنجهگران است. اما اين فقط بخشي از پاسخ است. کارکرد "قدرت" امر بر فراموشي دادن است و ترويج "روايت رسمي" با دو ابزار توامان زور و ارتباطات. نميتوان حکومت را برای "انجام وظيفهاش" سرزنش کرد!
اما ما، خانوادهی بزرگ قربانيان و شاهدان و دادخواهان، ما نيز آيا در ساختن آنچه که به آن "وظيفه حافظه" ميگويند نقشي داريم؟ ميتوان روايت کرد و گفت و شهادت داد. شهادت دادن وظيفه است اما به تنهايي کافي نيست. کارکرد اوليهی "وظيفهی حافظه" نفي "روايت رسمي" قدرت با تلاش در جهت کشف حقيقت است. انجام "وظيفهی حافظه" با اين "حقيقت يافته" بازنويسي تاريخ است. برای انجام اين وظيفه تنها شوريدن بر دستگاه تبليغي قدرت با روايت تبليغي خود، کافي نيست، که در برابر روايت رسمي آن، حقيقت را نهادن است و همهی حقيقت. در اين باره اهميت دارد که بپرسيم آيا حقيقت همان روايت "من" است؟ و اگر اين نيست، روايتهای "ما" تا رسيدن به آنچه که برآن بتوان حافظهی جمعي نام نهاد، چه مسيری را بايد بپيمايند. بدون شک نقد و بررسي و در اصل پالايش روايتهای ما آغاز روند "کشف حقيقت" و انجام وظيفهی حافظه است. اين پالايش ستيز دوگانهی ما با زمان است و با حافظههامان و بس دردناک است، دردی که از يک سو در جدال حافظه با فراموشي بربستر زمان ميرويد و از سوی ديگر در جان سختي روايتي که به باور تبديل شده است با حقيقت، بر بستر پالايش روايت هامان. نگاه ما نسبت به جهان با گذشت زمان تغيير ميکند و حافظه از اين و يا آن "حادثه" در زمانهای متفاوت برای روايت خود تاثير ميپذيرد. اين نيز خود شکلي از فراموشيست که درگزينش آن بيش از هر کَس "خود" سهم داريم. دردی که از اين فراموشي ميکشيم، شايد بيشتر از درد شلاق شحنههاست.
فراموشي دردی ست غيرمردن و اين ناميست که ايرج مصداقي برای کتابش انتخاب کرده است. "نه زيستن، نه مرگ ". روايت ايرج مصداقي، تلاش صادقانهای است برای نزديک شدن به واقعيت های جامعه ما در آن سالها و امروز. اين اثر بدون شک آغاز فصل نويني در زندان نويسي است. ايرج مصداقي به اين تلاش فارغ از پايبندیاش به سياست و ايدئولوژی خاصي وفادار است. "نه زيستن نه مرگ" ادامهی سنت خوب زندان نويسيست که منيره براداران با حقيقت ساده آغاز کرد. با اين تفاوت که چندين سال پس از "حقيقت ساده" و انتشار انبوهي روايت، ايرج فقط به نقش روايتگر بسنده نکرده است. او بر آنچه که پيش از او در اين باره نوشته شده است به دقت نگريسته و به نقد آن همت کرده است. بسياری از نگاه انتقادی وی رنجيده اند. به گمان من "نه زيستن نه مرگ " از اين رو آغاز فصل نويني در زندان نويسي ماست که نه تنها به وظيفهی روشنگری شاهد در بسياری از صفحات کتاب وفادار مانده که نقاط کور و يا کور نماييهای پر هيجان و تبليغي را نيز نقد و در مواردی بدرستي آنها را تصحيح و يا حداقل بحث در اين باره را آغاز کرده است. تا آنجا که توانسته به آنجه که در آغاز کتاب گفته است يعني " آنچه که به ديده داشتهام" پايبند است. در بخشهايي و آنجا که خود شاهد مستقيم نيست روايت از خطا خالي نيست. اما مهم روش برخورد ايرج مصداقي در اين روايت است که بحثي ضروری را با انتشار کتاب دامن ميزند و آن پرسشگری برای دستيابي به حقيقت است. اين همان وظيفهی روايتگر بعنوان شاکي است. به باور من " دوران شاهد روايتگر" به پايان رسيده است و از اين پس بايد " شاکي تاريخساز" بود، تا حافظه از روايت به تاريخ بدل شود و نقش آفريني فردا را از امروز بعهده گيرد. ايرج مصداقي در اين راه گام نهاده است.
"نه زيستن نه مرگ " روايت شاکيست که فقط به نوشتن و شهادت دادن بسنده نکرده است، که خواننده را همراه خود به سفری تلخ در زندانهای وحشتآفرين دهه اول حاکميت اسلامي ميبرد. روايتگر خود بند بند جانش را در پشت سلولها و بندهای زندان با "هم پيمانانش" به جای گذاشته است. در سفری تلخ به عمق درد و فاجعه ما را با خود همراه ميکند تا تنها نظارهگر نباشيم که نقش خود را در انتشار وقايع و حقايق و به ويژه مسئوليتمان را دربارهی تاريخي که هنوز ناگفتهها بسيار دارد به ياد آوريم . به زيستن در زندان اکتفا نمي کند که چگونه زيستن را با همه خوبيها و بدیهايش تصوير ميکند. نه فقط زيستن را که مرگ را هم . از راهروهای مرگ در روزهای اول به راه افتادن دفتر دادستاني و "شعبه" های شکنجه در سال ٦٠ تا راهروهای گوهردشت در تابستان٦٧، روند تکوين جنايت را شاهديم. ميبينيم که چگونه سرکوب منظم ميشود و گسترش مييابد. ناباوارنه در "غروب سپيده" آرزوهامان حوادثي را شاهديم که فقط با اردوگاههای مرگ اجباری قابل مقايسته هستند. و همزمان کوشش برای واقعي بودن روايت را با نقد افسانهسازیهای غير واقعي ميبينيم. به " اندوه ققنوسها" که ميرسيم پرسش از سرنوشت "تمشکهای ناآرام" آرامش فراموشي را بر هم ميزند. روزها و ماههايي که در "روزشمارهای ما" يا فراموش شدهاند و يا حذف، اهميت خود را مييابند. به راستي در آن روزها خواننده، هر کس که باشد از خود ميپرسد ما کجا بوديم؟
کشتار ٦٧ در روايت ايرج شايد بيشتر از هر روايتي ديگر پرسش برانگيز است. تصوير روزهای کشتار و وضعيت روحيه زندانيان، عملکرد هئيت مرگ و مسئولان اجرايي از نفسگيرترين بخشهای کتاب است. ايرج با روزشماری تاريخي از زندان، از برنامهريزی شدن اين کشتار از مدتها پيش از اجرا پرده برميدارد. دربارهی رودروئي زندانيان با هيئت مرگ با شهامتي ستودني به نکاتي اشاره دارد که تا امروز در ادبيات جدی زندان ما کمتر طرح شده است و هنوز از "ناگفتهها" محسوب ميشوند. تا پيش از اين روايت تا آنجا که من به ياد دارم مهدی اصلاني يکي ديگر از بازماندگان قتل عام ٦٧ در چند سخنراني در اين باره سخن گفته بود. و آن اين سوال مهم است آيا همهی زندانيان ميدانستند که بسوی مرگ ميروند؟ و آيا همه ميدانستند بهای "پاسخ" به پرسشها چيست؟ ايرج مصداقي در اين باره خود در چند نوبت تاکيد دارد که بخشي از همان آغاز ميدانستند که "نه" ميگويند و سرنوشتشان را از پيش در دست خود داشتند. اما برای همگان اينگونه بوده است؟ آيا روند چند سال حضور نزديکان آيت الله منتظری در زندان و به قول خود ايرج " دوم خردادی" که در زندانها و در سالهای ٦٣ به بعد آغاز شد. به عاملي برای فريب بزرگ عاملان و آمران جنايت در دوران حذف منتظری برای کشتار تبديل نشد؟ در اين باره تا امروز اگر نگويم سکوتي فراگير اما ترجيحا کسي حرف نزده است. مشخص کردن نقش عاملان و آمران در به خطا انداختن زندانيان به ويژه برای دادخواهان بحثي حقوقي است و اهميت آن در نشان دادن "جنايت" از پيش طراحي شده با هدف به " قتل" رساندن است. اين روايت به ويژه برای خانواده قربانيان و همه کساني که برای دادخواهي تلاش ميکنند بسيار پر اهميت است.
در روايت ايرج صحنههای مرگ آن همه زنداني بيدفاع، همان است که بوده، همان تنهايي قرباني است و سکوت در جهان. سکوت را در آن روزها هيچ "روايتي" اينگونه دردناک و واقعي و مستدل شرح نداده است. راهروهای مرگ و کشتار زندانيان در سال ٦٧ در کتاب ايرج مصداقي خالي از قهرماني "ما" است. از قهرمانيهای ناکردهی ما در خارج از کشور به ويژه در روزها قتل عام خبری نيست. وحشت از مرگ زندهتر است، زندگاني که به مرگ بيتفاوت ميشوند، روايت از حقيقت تلخي ميگويد که در بي خبری و دوری "ما" از مسائل زندان در آن سالها "حاکميت جنايت" چگونه با فريب و سازماندهي نه چندان پنهاني بزرگترين کشتار تاريخ زندانهای ميهن ما را به پيش برده است.
بگذاريد کمي در اين باره مکث کنيم. معنای واقعي سکوت چيست. در ادبيات سياسي يکسو مخالفان قرار دارند و سوی ديگر "قدرت". هر دو مشروعيت خود را با تکيه بر نيروی سوم "توده ها" بدست ميآورند. در ادبيات امروز حقوق بشر که فرجامش کشف حقيقت است و پيدا کردن راه کارهايي برای جلوگيری از تکرار فاجعه، بررسي وضعيت جامعه و به اصطلاح اين "نيروی سوم" و چگونگي واکنش آن در تکوين و اجرای "جنايت" نقشي عمده دارد. "قدرت" سکوت را با رعب و وحشت خود بيشتر و آنرا حاصل حمايت "جامعه" از سياست خود معرفي مي کند. نيروی مخالف اما فقط برای توضيح سکوت بر رعب و وحشت تاکيد دارد به همين دليل در رابطه با سکوت، افکار عمومي جهان را ميتواند مورد پرسش قرار دهد، اما هيچ گاه به افکار عمومي خود نميپردازد. سوال در اين باره همان نفي "قهرمان بودن خلق" و مشروعيت خويش است. برای دادخواهي اهميت اين شق سوم که ميان قرباني و سرکوبگر قرار دارد با ترازوی کسب قدرت سنجش نميشود به همين دليل از انفعال و يا حتا از همکاری اين شق چه در پذيرا بودن تبليغات قدرت برای بدنامي و متهم کردن قرباني که نخستین مرحله از کشتار است و چه همياریاش با سکوت به روشني سخن گفته ميشود.
در اين باره تنها مرکز تصميمگيری و سازمانده و مجری جنايت نيستند که بايد نقش و مسئوليتشان در اجرای جنايت مشخص شود، که واکنش لايه های مختلف اجتماعي نيز بايد مورد بررسي قرار گيرد. خطا و اشتباهای ملت و به اصطلاح نکات منفي و نقاط سياه نيز درحافظه ی تاريخي جای دارند و بايد در بازنويسي تاريخ نوشته شوند. اگر نه مجازات "چند جنايتکار" به تنهايي بازنگری و درسگيری از گذشته محسوب نميشود. به همين دليل اهميت دارد که نقش جامعه و مردم نيز در مقاطعي تاريخي بدرستي ارزيابي شود و روشن گردد. هدف اين نوع بررسي نه گناه کار قلمداد کردن "جامعه" به جای سرکوبگر که مشخص کردن اين امر است چه عواملي در انفعال و يا سکوت جامعه نقش داشته است. اينگونه برای تضمين عدم تکرار جنايت ميدانيم که "ما" در کليت خود در هنگام ارتکاب جنايت بدست حکومتي که از ما مشروعيت خود را گرفته، چگونه عمل کردهايم .از سوی ديگر عاملان و آمران جنايت در پشت توجيه رايج "بحران سياسي" پنهان نميشوند.
مصداقي در آغاز کتابش مينويسد :" در این کتاب آن چه که به ديده داشتهام، از جمله اين پرسش اساسی بوده است که ما ایرانیان با "واقعيت" چگونه و تا چه اندازه واقعی، يعنی همانگونه که بوده و هست، روبه رو میشويم و چگونه آن را بيان میکنيم؟ و اين که تأثیر نوع برخورد ما با "واقعيت"، در زندگی فردی و اجتماعی و رشد انديشهمان چه بوده و هست و خواهد بود؟ شک نیست که بسیاری از غلوها و بزرگنمایها و یا حتا آفرینش بعضی از صحنههای حماسی و اسطورهای و ... با نیت خیر و در راستای تقویت مبارزه علیه نیروهای اهریمنی، انجام شده باشد که این خود متأسفانه میشود عذر بدتر از گناه و همان مشکل تاریخیای که رد پایش را در ذهنیگرایی ایرانی میبینیم.»
کتاب ايرج مصداقي از اين نظر با روش پريمو لوی در روايتگری همخواني دارد. وی يکي از بازماندگان اردوگاه های مرگ بود که هم از هولناکي جنايت نازیها در اردوگاه های مرگ سخن گفت و هم " از منطقه ی خاکستری حافظه." آنجايي که قرباني ايستاده و آينهی شهادت آن را نميبيند. نميخواهد ببيند." چرا که آنگاه ظلم ِ ظالم اصلي در اردوگاههای مرگ و خاکستر و خون ناديده مي ماند." پريمو لوی آغازگر نوعي روايت مستند و نگاه انتقادیست. اين نوع روايت است که در تاريخ دادخواهي بيشترين کمک را به "کشف حقيقت" و ساختن حافظه و تاريخ کرده است. اهميت اين کتاب همين است که در بارهی " منطقه ی خاکستری حافظه" نيز تا آنجا که ميتواند به پرسش ميپردازد.
"نه زيستن نه مرگ " از اين رو به روايت شاکي تاريخ ساز نزديک است و با روايت شاهدی که فقط جنايت را توصيف ميکند متفاوت است، که در جهت سنديت بخشيدن به روايت واقعه در گذشته برای مجازات مجرمان جنايت عليه بشريت و شناسايي حقوق قربانيان است. اين گذار از مرحلهی روايت شاهد است که وجه اصلي آن خالي از "اسناد" حقوقي و حقيقي است. شاکي روايتگر وظيفه دقت بخشيدن به روايت برای سنديت بخشيدن به آن را به وظيفهای همگاني بدل ميکند. در لحظهای که ما قرار داريم اين دعوت اهميتي دوچندان دارد. راست اين است که در تلاش برای دادخواهي، سالها پس از آنهمه تابستانهای خون، هنوز در عرصه سند و نه تبليغ، در جدال حقوقي و نه شعار و شعر، خانوادههای قربانيان دستشان کوتاه است. روايت ايرج مصداقي بر صحت اين باور تاکيد دارد و تلاش در راستای بازسازی اسناد حقوقي است.
"نه زيستن نه مرگ " پرسشبرانگيز است و اين بهترين تعريف آن است. نثر زيبا و روان، که شعر و شور را با شعور روايتگری به هم آميخته خواننده را در حوادث دردناکي که تصوير ميشوند خسته نميکند. دربارهی آن گفته و نقد بسيار است و بايد باشد. در اين فرصت کوتاه من فقط به سر فصل هايي که بايد در باره ی آن با همبندم ايرج مصداقي به گفتگو بنشينم اشاره مي کنم. بخشهايي که به توابين و اوين در سالهای شصت و شصت و يک اشاره دارد و "تشکيلات دفتر دادستاني" ناديده گرفته شده است. بخش "تواب تاکتيکي " و گسترش آن در زندان و سکوت رسمي سازمانهای سياسي دربارهی آن به مباحث بسيار بيشتری نياز دارد. در باره ی تلاش خانواده ها و کانون دفاع از زندانيان در داخل در سال ٦٧ و ارزيابي غير واقعي بودن آن، خطای تاريخي بزرگيست که بدون شک از بياطلاعي نويسنده سرچشمه مي گيرد. اين خطا تا آنجا پيش ميرود که نماد ۱٠ شهريور و خاوران را که حاصل مقاومت بخشي از خانوادهها در هفده سال گذشته است، ناديده و کم اهميت جلوه ميدهد. در اين باره هر چند نقش و تاثيرات روش و سياستي که برخي از سازمانهای سياسي در آن سالها پيش بردند و از خانوادههای زندانيان سياسي بعنوان سنگر استفاده کردند، در تجربه ی شخصي نويسنده به خوبي نمايان شده است؛ اما آنجا که دربارهی جنبش خانوادهها سخن ميرود به عواقب پيشبرد اين سياست که بر فعاليت و وظيفه خانوادهها در امر دفاع از زندانيان ( تنها وظيفهای که دارند) و اثرات بسيار مخرب و ضربات جدی که بر جنبش حمايت از زندانيان وارد کرد اشارهای نشده است. در موارد بسياری در مورد زندانيان "مارکسيست"، پرونده و تاريخ دستگيریشان اشتباه وجود دارد، استفاده از اين واژه که گاه به نطر مي رسد "تحقير آميز" بکار گرفته شده است نيز سوتفاه هایی را به وجود آورده - به نظرمن و با توجه به کليت کتاب اين امر با نظر ايرج همخواني ندارد- اما بکار گيری اين واژه از سوی نويسنده مي بايست با دقت بيشتری صورت گيرد. و....... که در آينده ی به آن خواهم پرداخت.
اما حتا خطاهای ايرج در روايت برخي رويدادها که از دقت و ميزاني قضاوتاش ميکاهد، برای اثبات حتميت روايت خود نيست. کتاب روايتگری و نقادی را به هم آميخته و اين کار دشواری است. گفتههای ديگران را با آنچه خود ميگويد ميسنجد اين سنجش در مواردی از نقد و گفتگو خارج مي شود و به تصفيه حساب ميماند با اين حال تا آنجا که نويسنده امکان داشته است ارزيابيهايش مستند و مستدل است. در بيشتر موارد زبان صميميت را برگزيده و نگاه مسئولانه را، بهر روی تلاش يک نفر آدم است. تلاش ازرشمند ايرج مصداقي و روش نقد گسترده ی آثار زندان در اين اثر، اين شبه را برای بسياری به وجود آورده است که اين کتاب کاری است گروهي ! اگر اين ارزيابي با نيت خير و از همان نمونههای " ذهنیگرایی ایرانی" نباشد، پايه و اساس قابل بحث ندارد، گويي اگر من نميتوانم ديگری هم نميتواند است !
برای همه آنهايی که به تاريخ ايران علاقه مند هستند و به ويژه آنانی که برای ايرانی بدون زندان و شکنجه و اعدام تلاش میکنند. دانستن آنچه "تمشک های ناآرام" در "غروب سپيده" کشيدهاند و پي بردن به "اندوه ققنوسها" در" طلوع انگور" نه تنها لازم که وظيفهای ملیست.