بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > دادخواهی > نگاهی به تجربه "کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور)"

نگاهی به تجربه "کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور)"

جعفر بهکیش

چهار شنبه 12 اكتبر 2005

مقدمه

در سال ٦٧ که اسامی قربانیان کشتار جمعی زندانیان سیاسی اعلام شد، به لحاظ روحی بسیاری از ما حاضر بودیم که برای یافتن حقیقت و به محاکمه کشاندن مسئولان این جنایت هر کاری را که از دستمان بر میامد انجام دهیم. برای ما سئوالات بسیاری وجود داشت و انگیزه یافتن پاسخی به این سئوالات ما را به جنبش وامیداشت. سرگشتگی و بی پناهی عمیقی احساس میکردیم. از سوی دیگر همدردی سازمانها و احزاب سیاسی، که بسیاری از اعضا و هواداران خود را در این کشتار از دست داده بودند، رشته پیوندی بود که ما را میتوانست به هم نزدیک کند. هر دو عزادار بودیم، هر دو عزیزانی را از دست داده بودیم. آن روزها که به رادیوهای خارج از کشور گوش میدادم، احساس میکردم که آنان نیز با ما می گریند.

من در نوشته های دیگری گوشه هائی از فعالیتهای خانواده های زندانیان سیاسی و قربانیان نقض گسترده حقوق بشر در ایران را بیان کرده ام (۱ و ٢). این فعالیتها زمینه یک همکاری صمیمانه و موثر را در میان ما به وجود آورده بود. فعالیتهای ما در سالهای قبل از تابستان شصت و هفت، هر چند آرام و بدور از هیاهو بود، اما به تدریج از استحکام لازم برخوردار شده بود. زمانی که با فعالیتهای کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور) از نزدیک اشنا شدم، خطرات احتمالی این فعالیت برای این تلاشها، توجه منرا به خود جلب کرد. من در حسن نیت فعالین کانون تردیدی نداشتم. آنچه که مرا به فکر وامیداشت، نوع نگاهی بود که در میان تمام فعالین سیاسی ریشه دوانده بود. آنان بدون توجه به مشخصات یک محیط، به دنبال مقاصد گروه خاص خود بودند.

امروز که به بررسی تجربه آن روز بر میگردم، برای یافتن پاسخی است به این سئوال آزار دهنده که آیا منافع
فعالیتهائی نظیر آنچه که کانون دفاع از زندانیان سیاسی (داخل کشور) انجام داد از زیانهای احتمالی که به تلاشهای ما وارد کرد افزون است؟ آیا اگر کانون وجود خارجی نداشت، تلاشهای ما موثرتر نبود؟ هر چند این سئوال در خود ریشه هائی از انحلال طلبی را دارد، اما مگر جز این است که اگر ساختارهای کنونی، معیوب هستند، باید خودمان آستین بالا بزنیم و طرحی نو دراندازیم؟

از طرف دیگر و بر خلاف برخی از دوستان کانون را تشکلی برآمده از میان خانواده های قربانیان دولت جمهوری اسلامی نمیدانم و به همین دلیل تماس و نزدیکی ما با کانون در یک دوره را نوعی اغتشاش (نه به معنی منفی آن) در تلاشهایمان ارزیابی میکنم. این دوره را من به محدوده زمانی سال شصت و هشت و نه محدود میدانم.

********************

هدف من از این نوشته کوتاه بررسی و شرح تاریخ فعالیتهای کانون نیست، چرا که این وظیفه همکاران نزدیک پیروز دوانی در کانون است که چنین کاری را انجام دهند. من بیشتر میخواهم توجه خوانندگان را به دوسال آخر فعالیتهای کانون، فاصله بین زمستان شصت و هفت تا زمستان شصت و نه، دوره ای که ما خانواده ها با عواقب کشتار زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت دسته و پنجه نرم میکردیم. دوره ای که از مشخصات ویژه ای برخوردار است.

۱- تعداد بیشماری از زندانیان سیاسی به ناعادلانه ترین شکلی به قتل رسیده بودند. خانواده های آنان عزادار و مشتاق دانستن حقیقت بودند. به همین دلیل خانواده های قربانیان آماده بودند که اقداماتی معین را برای یافتن پاسخ به هزاران پرسش بی جواب خود انجام دهند.

٢- ترسی عمیق جانهای همه ما را آکنده کرده بود. دولت جمهوری اسلامی نشان داد که تا چه میزان
میتواند بیرحم باشد. خانواده ها سعی میکردند جوانها را، که میتوانستند هدفهای خوبی برای دولت اسلامی باشند، محافظت کنند.

٣- در میان اعدام شدگان تعداد قابل توجهی از اعضای سازمان فدائیان خلق ایران ( اکثریت و 16 آذر) و حزب توده ایران بودند و این مسئله باعث شد که ترکیب خانواده اعدام شدگان وابسته به گروههای چپ به یکباره تغییر کند.

٤- فعالین سیاسی و وابستگان به سازمانها و احزاب سیاسی که بسیاری از اعضا و هوادارانشان در جریان این اعدامها قربانی شده بودند، مراسمها و اقدامات گسترده ای را در محکومیت این جنایت دولت اسلامی انجام میدادند. فعالین سیاسی هوادار و وابسته به این احزاب و سازمانهای سیاسی در داخل کشور نیز توجه ویژه ای را به این مسئله ابراز میکردند. سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) و به ویژه حزب توده ایران که پس از ضربات شصت و یک و شصت ودو کمتر آسیب دیده بود به این مسئله توجه مخصوصی داشتند. در همین دوره بود که کانون فعالیتهای خود را به شکلی تدریجی در این زمینه توسعه میداد.

در ماههای پیش از اعلام اسامی اعدام شدگان، خانواده های زندانیان سیاسی با امید به نجات عزیزانشان، به هر دری خود را میزدند. خانواده ها از ارتباطات فردی استفاده میکردند تا مگر بتوانند، زندانی خود را از خطر مرگ برهانند. مراجعه مکرر خانواده ها به مقامات مختلف، افزایش یافته بود. تلاشهائی که کمتر نتیجه داد. اما سبب شد رابطه هر چه عمیق تری در میان ما به وجود بیاید.

در اولین ماههای پس از اعلام اعدامها، آذر ماه تا فروردین ۱٣٦٨، تلاشهای خانواده ها با دخالت ناچیزی از طرف فعالین سیاسی مواجه بود. این دوره را میتوانیم دوره فوران احساسات در میان خودمان بدانیم. تجمع خانواده های اعدام شدگان در دی ماه سال شصت و هفت در مقابل کاخ دادگستری و امضاء نامه ای سرگشاده به تمام آزادیخواهان که توسط پنجاه نفر از خانواده ها امضاء شده و به خارج از کشور برای انتشار گسترده ان ارسال شده بود (٣)، بدون دخالت هیچکدام از این فعالین و تنها با ابتکار افرادی از میان خانواده ها سازمان داده شده بود. احساس بی پناهی ما، و کثرت خانواده هائی که برای گذران زندگی خود با مشکلات مختلف روبرو بودند، ما را بر آن داشت که اقدامی را در میان خود انجام دهیم. صندوق "قزض الحسنه ای"، به ابتکار خود خانواده ها و برای حل مشکلات عاجل و با هدف همیاری در میان خانواده ها تشکیل شد.

در اواخر سال شصت و هفت، فعالیت کانون در میان ما افزایش یافت. بسیاری از ما اینگونه گمان میکردیم و میکنیم که اعضای زنده مانده احزاب و سازمانهای سیاسی رنگ و بوی بستگان اعدام شده ما را دارند. احساسی که زمینه ای مناسب بود برای توسعه فعالیتهای کانون و دیگر تشکلهای سیاسی در میان ما. در اواسط سال شصت و هشت بحثی جدی درباره خطرات احتمالی فعالیتهای کانون، میان برخی از اعضای خانواده های اعدام شدگان با "کانون" آغاز شد. بحثی که هنوز هم میتواند برای ما آموزنده باشد.

اولین نکته ای که توجه مرا به خود جلب کرده بود، علنی یا مخفی بودن مبارزات و فعالیتهایمان بود. ما در تمام سالهای فعالیتهای سیاسی در زمان قبل و بعد از انقلاب آموخته بودیم که برای مصون ماندن از دستگیری، لازم است که حداکثر مخفی کاری را پیشه کنیم. این شکل از نگاه به فعالیت سیاسی ما را به چنبره خودمان، به ویژه در دورانی که سرکوب گسترده بود فرو میبرد. اما فعالیتهای خانواده ها در سالهای شصت، ضرورت علنی بودن این فعالیتها را به ما تحمیل کرده بود. زندگی به ما آموخته بود که تسری این نگاه به مبارزات خانواده ها تا چه میزان میتواند مضر و آسیب رسان باشد.

ما چگونه میتوانستیم چنین مخفی کاری را مراعات کنیم، وقتی که لازم بود که دسته جمعی به مقابل شورای عالی قضائی، سازمان زندانها و یا دفتر آیت الله منتظری برویم. من به تدریج به این نتیجه رسیده بودم که دولت اسلامی هم مجبور است، در مقابل فعالیتهای ما تا حدودی کوتاه بیاید. به همین دلیل در آن زمان بر این عقیده بودم که لازم است تا آنجا که امکان پذیر است، حقوق خودمان را به مسئولان دولت اسلامی تحمیل کنیم. این با شکل فعالیت احزاب سیاسی همخوانی نداشت. ما به شکلی ناخودآگاه به این نتیجه رسیده بودیم که نباید چنان عمل کنیم که با زندان و داغ و درفش روبرو شویم. دلیلی ساده ما را به رعایت این نکته واداشته بود. بسیاری از فعالین این مبارزات، همسران زندانیان بودند که مسئولیت سرپرستی یک، دو و گاها سه بچه را بر دوش داشتند. هر گونه خطر دستگیری آینده این بچه ها را با ابهامی جدی روبرو میکرد. ما آموختیم که با مراعات بیشتری اقدامات خودمان را انجام دهیم.

از سوی دیگر تجربه نشان داده بود که در بسیاری از موارد مخفی کاریهای معمول، تنها به افزایش فشار منجر شده است. ما تمایل داشتیم که تا آنجا پیش بروم که لازم نباشد تا زیر شکنجه مجبور به لو دادن این و آن باشیم و فکر میکردیم این موضوع میتواند آرامش خاطری را در میان خانواده ها که دیگر از ریسمان سیاه و سفید میترسیدند به وجود آورد. وقتی همه چیز آشکار است، وقتی چیزی را برای پنهان کردن نداشته باشیم، نگرانی مواجه شدن با پلیس به میزان زیادی کاهش مییابد. تاسیس صندوق قرض الحسنه و مراجعه به دادگستری برای دادخواهی و انتشار نامه سرگشاده به آزادیخواهان جهان را حق طبیعی خودمان میدانستیم .

اولین مشکل با کانون در همین نگاه به وجود آمد. کانون به عوض آنکه با ما همراه شود، به گرایش عمومی در میان فعالین سیاسی به انجام فعالیت مخفی همراه شد. برای من تعجب آور بود که چه ضرورتی وجود داشت که به ابتکار کانون صندوقی تشکیل شود که افراد با اسامی مستعار در آن عضویت داشته باشند(٤).

دومین نکته مورد اختلاف، اساسنامه کانون بود. اساسنامه ای که توسط پیروز به من ارائه شد، اجازه میداد که هر فردی بدون توجه به عضویت او در احزاب سیاسی در کانون عضویت داشته باشد. من به شدت با این اصل مخالف بودم. من به تجربه دریافته بودم که لازم است تا نهادهائی مانند کانون استقلال کامل خود را از تشکیلاتهای احزاب سیاسی حفظ کند. علت این مسئله دو نکته بسیار پر اهمیت بود

الف- عضویت افراد در حین عضویت در گروههای هوادار سازمانها و احزاب، خطر پذیری فعالیت در کانون را افزایش میداد و من معتقد بودم که ما نباید در این نهادها شرایطی را به وجود بیاوریم که افراد برای فعالیت کردن، خطرات بسیار بزرگی را تقبل کنند.
ب- نگران بودم که حضور اعضاء گروههای هوادار این سازمانها و احزاب، اختلافات میان این احزاب را به جمع ما بیاورد. ما به اندازه کافی این مشکلات را داشتیم و لازم نبود که بیش از این خودمان را دچار دردسر کنیم.

من با همین دیدگاه طرح اساسنامه ای را تهیه کردم و در اختیار پیروز قرار دادم. در این اساسنامه عضویت اعضای احزاب و سازمانهای سیاسی ممنوع شده و بر علنیت فعالیتهایمان تاکید شده بود. متاسفانه طرح اساسنامه پیشنهادی مورد قبول قرار نگرفت. اساسنامه کانون به همان شکل تهیه شده از طرف پیروز باقی ماند.به ویژه نحوه فعالیت کانون نیز به همان شکل که انجام میشد تداوم یافت.

سومین نکته ای که مورد اختلاف ما بود، مسئله همکاری و همراهی با نیروهای هوادار حقوق بشر بود. برخی از ما مصر بودیم که لازم است تا با نیروهائی که سابقه فعالیت در زمینه حقوق بشر را دارند همکاری و مراوده برقرار کنیم. جو انقلابی ان روز این نظرات را بر نمی تافت. کانون بر حفظ ارتباط با احزاب سیاسی چپ پافشاری میکرد. این نکته از جنبه ای قابل درک بود. احساس پیوند میان خانواده های قربانیان با رفقای فرزندانشان، که در بالا به آن اشاره کردم، دارای اهمیتی جدی بود (٥). من در بحثهایم با پیروز بر این نکته تاکید میکردم که بدون گسترش ارتباطات خودمان، نخواهیم توانست، گامهای جدی را به پیش برداریم. من فکر میکردم که ارتباط با این نیروها از طرف دیگر میتواند پوشش مناسبی را برای ما به وجود آورد. هر چند ما در آن سالها هرگز نتوانستیم این ارتباط را با این نهادها برقرار کنیم و چه بسا طرحی که از طرف من ارائه میشد، با واکنش کاملا منفی از طرف این نیروها روبرو میشد.

دستگیری پیروز در اسفند شصت و نه موجی از نگرانی را در میان ما به وجود آورد (٦). کانون به فعالیتهای خود ادامه داد. من که تا آخرین روزهای قبل از دستگیری وی با او در ارتباط بودیم، به شدت در مورد لو رفتن این رابطه احساس نگرانی میکردیم. به شکلی طبیعی این نگرانی سبب میشد که به شکلی محدود تر به ادامه فعالیتهایمان نگاه کنیم. فعالیتهای کانون با این دستگیری پایان یافت. فعالیتهای کانون هر چند در کوتاه مدت توانسته بود اثرات مثبتی را به وجود آورد (٧)، مانند کمک به سازمان دادن تجمع خانواده ها برای مراجعه به دفتر سازمان ملل در جریان اولین سفر گالیندوپل به ایران، اما به دلیل گسترادندن تخم ترس و تردید در میان ما، عملا زیانهای جدی را به فعالیتهای ما وارد کرد.

کانون با پافشاری بر روشهای مورد استفاده در میان فعالین سیاسی چپ و تسلیم شدن در مقابل تمایل و عادت دیرینه فعالیت مخفی که تنها به سازمانهای سیاسی و فعالین مرتیط با آنها امکان حضور میداد، عملا نتوانست به نیازهای طولانی مدت مبارزات حقوق بشر در ایران کمکی کند. پیروز دوانی و مسئولان اصلی کانون موفق به درک نیازهای یک تلاش آرام و مداوم در میان خانواده ها نشدند. آنان به این نکته توجه نداشتند که مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی مبارزه ای حقوق بشری است و به همین دلیل از چهارچوبه فعالیتهای معمول احزاب سیاسی خارج است و لازم است که استقلال خود را از این سازمانها پاسداری کند.


پانویس:

(۱) مقاله من با نام گوشه هائی از مبارزات خانواده های زندانیان سیاسی که در گویا به چاپ رسیده. این مقاله به عنوان گوشه ای از تاریخ مبارزات خانواده های زندانیان سیاسی در بیداران تجدید چاپ شده است. در اينجا ببينيد

(٢) پاسخ به همنشین بهار، این مقاله را میتوانید در این ادرس مطالعه کنید.

http://news.gooya.com/politics/arch...

(٣) نسخه اصلی این نامه توسط یکی از محافل توده ای به خارج از کشور ارسال گردید. متاسفانه در چند سال اخیر تمام تلاشهای من برای یافتن نسخه ای از آن نامه بی ثمر مانده است. به ویژه که این اطلاع را دارم که وزارت اطلاعات از این نامه و امضاهای پای آن مطلع بوده و در برخی بازجوئی ها از آن ذکری به میان امده است. من از حزب توده ایران درخواست میکنم که در صورت در اختیار داشتن این نامه، نسخه اصلی آنرا در اختیار بیداران قرار دهد تا به عنوان یکی از اسناد نگهداری شده و در صورتی که این نامه به دست انها نرسیده است، تحقیقات لازم را برای روشن شدن دلیل عدم ارسال آن انجام داده و ما را از نتیجه آن مطلع کند.

(٤) جالب بود که پیروز مرا با نامی مستعار در این صندوق عضو کرده بود و دفترچه ای را با همین نام برای من آورده بود. من به شدت با انجام چنین اقداماتی مخالف بودم.

(٥) تجربه من نشان میداد، که من علیرغم اینکه به لحاظ عقیدتی پیوندی با اقلیت نداشتم، اما به دلیل اینکه پنج نفر از برادران و خواهرانم که اعدام شده بودند و یا در زیر شگنجه به قتل رسیده بودندف به این سازمان تعلق داشتند، من احساس پیوندی عاطفی با آنها داشتم. این احساس پیوند هنوز هم در من وجود دارد.

(٦) من در همان روزها چندین بار به اوین فراخوانده شدم. همز هم برایم روشن نیست که این بازجوئیها در ارتباط با پیروز بوده است یا تنها با هدف بستن پرونده ام در سال شصت و شش.

(٧) برخی از دوستان بر این نکته اشاره میکنند که دقیق ترین لیست از اعدامیهای سال شصت و هفت از طرف کانون تهیه شده بود.

#socialtags