بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > حافظه، تاريخ، فراموشی > اميد ديگری برای فردا

اميد ديگری برای فردا

جمعه 3 مارس 2006

در لحظه ی فاجعه، قرباني، تنهاست، صدايي نيست جر پژواک فرياد درد آلوده ای که در سينه خفه و يا درخلوت خود رها مي شود. هر چند که اين صدا در دوران بيدادگری بر انسان، در هر گوشه و کناری به شکلي تکرار مي شود، اما سايه ی سنگين و سرد وحشت، يادها را بر باد مي دهد. از ريشه های در باد، گُل ِ خاطره در حافظه نمي رويد. تاريکي، فقط حکايت پايداری شب را آواز مي دهد، در اين شب هاست که آدم ها، اگر نه "همه مست و خندان" اما کر مي شوند و کور و بي احساس، آن صدا شنيده نخواهد شد. و اگر هم نفسي که از سينه برون مي آيد در برابر ديدگان به ديوار تبديل نشود، تا دور دست ها چه کسي ست تا به ياد آرد که انساني منتظر در کنج درد خود برای همراهي و يا دست کم همدردی مي زند فرياد.

با کدام چشم روشن به شب اين قوم با صد زخم در پيکری بنگرد تا که دانستن ياريش دهد، نا ديدن رهايش کند، و نه فقط رها، که دستانش را، دست کم، توان دهد تا دستي گيرد، با شنيدن اولين فرياد هر دادخواه. صحبت از "اميد" به فردايي ديگری است، فرداي همدستان در نورافشاني بر ياد، همدستي با آفتاب تا هر خاطره و ياد در شب نماند، تا فراموش نکنيم و حافظه بر باد ندهيم. فاجعه با دست بر شانه های فراموشي گام بر مي دارد. راه شب و مرگ و تنهايي را نادانستن ما از گذشته هموار مي کند، "شب و روز و هنوز" را تکرار مي کند. خاموشي را فراموشي بر جان و روح من، تو و يک قوم ، هر قوم، در هر زمان، مي تواند تحميل کند.

مي گويد: چه نامي داده ايد به ثبت اين همه وحشت و درد و مرگ، اميد!، دوست جواني ست که از سالهای سرب و خاکستری "کافر و ملحد و مرتد" کشي جز روايت رسمي حاکمان نشنيده است! مي گويم که آئينه ايست که در آن بايد نگريست، تلخ و درد آور با اشک در چشم، اما بايد نگريست تا دوباره با نام ديگری، در ماه، چهره جنايت را تابان نبينيم. تا سکوت نکنيم که "نه اين از ما نيست من راه خود مي روم." و انساني در لحظه فاجعه را تنها نگذاريم که فقط پژواک صدای خود را در زير ضربه های شلاق و يا گور گم شده فرزندش و يا بر پيکر پدر با سينه ی زخم خورده از خنجز بيداد، تنها بشنود. اين روايت ماست، چه بخواهيم و چه نه! تو اگر" اين همه وحشت و درد و مرگ " را نمي خواهي، راهي جز به ياد سپردن يادها و" شهروندان شهری خاموش که امید نام دارد" نداری و زنده نگاه داشتن حافظه. اميد چيست جز نگاه به آينده و نگاهي ژرف به فراموشي برای ره توشه فردا که هرگز و هر اينگونه پردرد نمي خواهيمش.که انسان ِ قرباني دست کم تنها نباشد و باشد صدا هايي که شنيده شوند و نه فقط شنيده شوند و قريادهايي برای هم صدايي برخيزد، و دست هايي که دست ياری از آستين بدر آرند.

اميد اين است که بدانيم قرباني فقط به قرباني ِ مستقيم که حقوق انساني اش نقض شده است، محدود نمي شود. فقط زنداني، شکنجه شده، اعدام و يا "ناپديد" و ترور شده نيست. " جنايت سياسي" از حوزه فرد آسيب ديده فراتر مي رود، جامعه آسيب مي بيند. برای آن راهي جز ثبت همه ی "شهادت" ها نداريم بايد شاهد باشيم و نه فقط شاهد روايتگر که شاکي دادخواه.
در هر زمان شاهد بودن شکل خاص انتشار خود را بازمي يابد. کاغد و نوار و فيلم و شهادت قربانيان دردادگاه ها، حاميان حقوق بشر و بازماندگان قربانيان، در جهاني که اينگونه شتابان در عرصه فن راه مي گشايد، و رابطه ها نزديکتر مي شوند، برای ثبت اسناد و يادها و داده ها و ارتباط گيری از" امکانات دوران" بايد بهره جويند.

اينگونه "بنياد برومند" با راه اندازی سايتي ارزشمند به پاسدداشت اميد بر خواسته است. که چنين وصف اش کرده است.

وصفی از امید

زنان و مردانی که با سرگذشتشان در این صفحه آشنا شدید امروز شهروندان شهری خاموش اند که امید نام دارد. در این شهر قربانیان جبر و ستم از یاد و خاطره حیاتی دیگر یافته اند.
این‌ جا، شهروندان را اصل، نسب، مذهب، قومیت و ملیت های گوناگون است، کردار و پندارشان نیز متنوع و چه بسا متضاد. اما پیوندشان را درامید انسانیت و حقوق طبیعی شان قوام می بخشد. دلیل اشتراکشان در شهروندی این است که هر کدام یک روز به بی‌داد و نامردمی از زندگی محروم شده اند.و آن روزکه سرنوشتی به تباهی کشیده می شد، زندگی خانواده ای متلاشی می گردید و دردی توصیف ناپذیر تحمیل می شد، این همه را جهان دورادور نظاره می کرد.
با گردش در امید مردمی را می بینید که از درد مشترک، سرزمینی دیگر ساخته اند، وطنی خیالی، ایرانی دموکراتیک، کثرت گرا، باز و متنوع که ساکنانش، پسا مرگ، از همه‌ی حقوق بشر برخوردار شده اند
ازامید دیدن کنید. با اهالیش آشنا شوید. و آنها را به یاد ها بازگردانید. باشد که وجدان‌ها به چالش کشیده شوند تا دیگر هرگزچنین فجایعی رخ ندهد.

بنياد برومند