بیداران

  دادخواهی برای حقیقت و عدالت

بازگشت به صفحه نخست > کشتار زندانيان سياسی در سال ١٣٦٧ در زندان‌های تهران و شهرستان‌ها > کشتار جمعی زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان زنجان

کشتار جمعی زندانيان سياسي در سال ١٣٦٧- زندان زنجان

شنبه 20 سپتامبر 2008

در ادامه گزارشها و مصاحبه های مربوط به قتل عام تابستان ٦٧ در زندانهای شهرستانهای ایران، این بار مصاحبه ای داریم با آقای رحمت غلامی. او در سال ١٣٦٢ در زنجان به اتهام ارتباط با فدائیان خلق- شاخه اقلیت- دستگیر شد و به مدت شش سال زندانی بود.

شما در تابستان ٦٧ در کدام زندان بودید؟

در زندان زنجان بودم. زندان ما از سه بخش تشکیل می شد: بند زیرزمین، بند همکف، که تعداد کمی در آن زندانی بودند و بند بالا.

آیا در این مقطع متوجه تغییراتی در زندان شدید؟

نمی شود گفت که تغییرات محسوسی در این مقطع صورت گرفت. تغییرات محسوس یک سال قبل تر، در سال ١٣٦٦ صورت گرفته بود. در آن زمان مدیریت زندان تغییر کرد و شرایط سختی را بر زندان حاکم کردند. پیش از آن امکاناتی بود در زندان زنجان، مثلا روزنه هائی برای تماس بند با بند. این امکانات همه از بین رفت.
در ترکیب بندها هم تغییراتی دادند. از بند بالا، که اکثرا تواب بودند، عده ای را بردند به بند زیرزمین، که مخصوص «سرموضعی ها» بود و برعکس تعدادی را هم از بند زیرزمین به بالا بردند- از جمله خود من.
اما تغییراتی که زمینه و پیش درآمد کشتار بود، بردن تلویزیون بود، قطع روزنامه و لغو ملاقاتها. هرگونه ارتباط با بیرون را قطع کردند.

بعد چه شد؟

بعد عده ای از همبندیهای ما را که لیست شان را آماده داشتند، صدا زدند و با وسایل شان بردند. اگر اشتباه نکنم ٦ یا ٧ مرداد بود. عده اینها، که سری اول را تشکیل می دادند، حدود ٢٥ نفر بود بیشترشان از بند پائین-زیرزمین- عده ای هم از بند بالا بودند.

آنها که رفتند و یا شما که ماندید، حدسی می زدید که آنها را کجا می برند؟

به آنها نگفتند که کجا می برندشان و برای چه. کسی حدس نمی زد و پیش بینی نمی کرد که چه اتفاقی در راه است. بیشتر این تصور بود که آنها را به زندان تازه تاسیس انتقال می دهند. چون از سالها پیش زندان جدیدی در دست تاسیس بود.

تراژدی قضیه همین است. زندانی نمی دانست که به مسلخ برده می شود. حتی یکی از آنها (تواب) جوری خداحافظی می کرد که گوئی کلاه سر ما رفته و آنها را به زندان جدید و بهتری می برند.
خاطره ای که از آن روز در ذهنم ثبت شده و هر بار به آن فکر می کنم، برایم بسیار دردناک است این است که: یکی از بچه های تواب، وقتی اسمها را خواندند و اسم او هم بود، زنگ آیفون بند را می زد و به زندانبانان اطلاع می داد که «ما حاضریم بیائید ما را ببرید.» این یک تراژدی است وقتی زندانی چیزی نمی داند، داوطلبانه زنگ می زند و برای رفتن به مسلخ عجله می کند.

سریهای بعدی هم که بردند، آنها هم چیزی حدس نمی زدند؟

آنها تا حدودی حدس می زدند. اما نمی شد چیزی گفت. فضا چنان وحشتناک بود که فقط با نگاه می شد با همدیگر حرف زد. قطع ملاقات ناگهانی، قطع روزنامه و حمله مجاهدین به شهرهای مرزی، که خبرش را شنیده بودیم، چیزهای عادی نبودند.

کسانی را که بردند، از چه جریانات سیاسی بودند؟

فقط از مجاهدین بودند. حتی از آرمان مستضعفین هم کسی را نبردند برای اعدام.

آیا بعدها خبری شنیدید که چه چیزی در شرف انجام بود. آیا آنها را دادگاهی کردند؟ آنها که برگشتند برای شما تعریف کردند که چه بر آنها گذشته بود؟

نه. هیچ کدام از آنها به ما توضیح نداند که چه بر آنها گذشته است. ما چپ بودیم و طبعا در آن فضا نمی توانستیم محرم راز آنها باشیم. سلطه وحشت چنان بود که کسی هم جرات نمی کرد از آنها کوچکترین سوالی بکند. اما آنها با زبان بی زبانی و با نگاه هاشان بما می گفتند که از مسلخ برگشته اند.
مثالی از آن فضای وحشتناک: شبها ساعت ١٠ که چراغها را خاموش می کردند، نگهبانان مدام می آمدند برای کنترل، که ببینند آیا همه خواب هستند یا نه. اگر کسی نخوابیده بود و چشمانش باز بود، به او تذکر می دادند. در حالی که خواب یک چیز زورکی نیست. این نشان می داد که اوضاع خیلی وخیم است. یک بار که یکی از زندانیها، ناصر حسن پور، که خوابش نبرده بود، تذکر گرفت، معترض شد که «نمی توانم بخوابم اما من که در رختخوابم هستم.»
او را بردند و ما دیگر هرگز او را ندیدیم. او را اعدام کردند.

بعدها چی؟ چیزی نشنیدید؟

من بنا به یک روایت غیرمستقیم شنیدم که از آنها سوال می کردند: آیا حاضری در جبهه جنگ علیه مجاهدین شرکت کنی؟ اگر مجاهد بگیریم، حاضر هستی آنها را اعدام کنی؟
و نظیر این پرسشها که البته من غیرمستقیم شنیدم.

آیا آنها که دیگر به بند بازنگشتند، به این معنی بود که اعدام شده اند؟

بله. ما دیگر هرگز آنها را ندیدیم. آنها بهترین دوستان ما بودند. الگوی شرافت، انسانیت و صداقت بودند. من هرگز نمی توانم دوستانی مثل طاهر واعظی، مسعود و سعید مسعودی را فراموش کنم.

آیا از زبان مقامات هم چیزی نشنیدید که آنها را اعدام کرده باشند؟

نه.

به خانواده ها هم چیزی نگفتند؟

چرا، به آنها خبر دادند که بیایند جلوی زندان و وسایل عزیزانشان را تحویل بگیرند.

آیا جای دفن آنها را به خانواده ها اطلاع دادند؟

نه. من نشنیدم که جای دفن آنها را مشخص کرده باشند. با همبندیها هم که تماس داشتم، چیزی در این باره نگفتند.

آیا آنهائی را که بردند، قبلا دادگاهی شده و محکومیت حبس داشتند؟

بله. همه آنها حکم حبس داشتند. یک نفر از آنها هم به نام حسن فضلی کسی بود که محکومیتش تمام شده بود ولی آزادش نکرده بودند. او را در آن تابستان اعدام کردند.

آیا در زنجان هم، مثل تهران یک هیئت سه نفره تعیین شده بود برای تصمیم گیری در مورد سرنوشت زندانیان؟

من نمی دانم. فکر کنم این را دوستان مجاهدی که زنده مانده اند، باید بدانند.

از زندانیان چپ هم کسی را بردند برای سوال و جواب و اعدام؟

نه خیر. در سال ٦٧ از چپی ها در زنجان اعدام نکردند. اما قبلا چرا. به عنوان نمونه در سال ١٣٦٠ دو تن از هواداران سازمان پیکار به نامهای محمد جزء مطلبی و صمد طاهری را در این شهر اعدام کردند.
باید یادآوری کنم که در سال ٦٦ با تغییر مدیریت زندان، شش نفر از زندانیان را بردند به زندانهای دیگر، از جمله مرا. این مثل یک تبعید بود. در بین ما دو نفر مجاهد بودند، دو نفر اقلیتی و دو نفر جناح کشتگر. مرا دو ماه انفرادی کردند بعد بردند به بند توابین- بند بالا، تا تحت نظر آنها باشم. بقیه در زندان شهربانی بودند. دو مجاهد این گروه را در سال ٦٧ اعدام کردند.

چه موقع وضعیت به حالت عادی برگشت؟ ملاقاتها کی برقرار شد؟

اواخر آبان ملاقاتها بر قرار شد. این علامت عادی شدن وضعیت بود. تازه وقتی ملاقاتها شروع شد، فهمیدیم که چه حادثه ای اتفاق افتاده است. در ملاقات از پدرم شنیدم که پسر عمه ام، بیژن اسلامی، که در تهران زندانی بود، اعدام شده است. او قبلا در دادگاه به سه سال حبس محکوم شده بود.

خانواده هائی که ملاقات نداشتند، عکس العمل شان چه بود؟

ر.غ: آنها برای روشن شدن وضع فرزندانشان رفته بودند به دادستانی. مسئولین دادستانی اظهار بی اطلاعی کرده بودند. حکومت در آنجا یک ترفندی بکار برد و آن این بود که مسئولین دادستانی را که بیشتر بومی بودند، تغییر داد. مسئولین جدید اظهار بی اطلاعی می کردند و خود را مسئول پاسخگوئی نمی دیدند. این ترفندی بود که حداقل در زنجان بکار بردند.

در زندان زنجان در آن وقت، زنان زندانی سیاسی هم بودند؟

بله.

از آنها هم در تابستان ٦٧ کسانی را اعدام کردند؟

بله. شنیدیم که از آنها هم اعدام کردند. ولی نام آنها را نمی دانم.

حدودا چند نفر را در زندان زنجان در سال ٦٧ اعدام کردند؟

حدود ٣٥ تا ٤٠ نفر را.

در آن مقطع تقریبا چه تعدادی زندانی سیاسی در زنجان وجود داشت؟

نزدیک به ١٠٠ نفر.

بعد از این فاجعه فضای زندان چگونه بود؟

می شد سلطه وحشت را در چهره تک-تک زندانیها دید. حتی شجاع ترین و جسورترین ما حالا مسائلی را رعایت می کرد که قبلا نمی کرد.

با تشکر زیاد. اظهارات شما سندی است و می ماند. در تکمیل آن، لطفا اسامی کسانی را که در ٦٧ اعدام شدند، در حدی که حافظه تان یاری می کند، برای بیداران بگوئید.

: این اسامی را بیاد دارم:

-  ناصر حسن پور محکوم به سه سال حبس

-  طاهر واعظی محکوم به ابد

-  مسعود مسعودی محکوم به پانزده سال

-  سعید مسعودی

-  فرج نبوی محکوم به پانزده سال

-  مجید رستمی محکوم به ده سال

-  خلیل کلانتری محکوم به پانزده سال

-  احد عطائی محکوم به ابد

-  کمال عطائی (برادر جوانتر احد)

-  حسن فضلی ملی کش

-  علیرضا معبودی محکوم به پانزده سال

-  مسعود مسچی محکوم به پانزده سال/ او در بهمن ماه ١٣٦٦ مشمول عفو شده بود و باید آزاد می شد.

-  نادر ؟

-  جواد ارشدی محکوم به پانزده سال

-  قربان شیرمحمدی محکوم به پانزده سال

-  رضا اکرامی نقش محکوم به پانزده سال

-  محمود کرمی

-  خلیل حریری

-  مجید اصلانی

-  سیروس نیکخواه

-  کمال عتیقه چی

و همچنین پرویز همایونی، که مدتی بعد از کشتار ٦٧ در زنجان اعدام شد.

مصاحبه گر منیره برادران، تاریخ مصاحبه ٣٠ تیر ١٣٨٧

#socialtags